سلام علیکم.
حمد وسپاس خدایی که رسوا کرد آنانی که میخواستند " هفت روزه تهران را بگیرند و حكومت نوپاي جمهوري اسلامي را سرنگون کنند همانانی که احمق بودند و نفهمیدند!
تهاجم وسيع و سراسري و ددمنشانه متجاوزان عراقی با جنگ رواني توأم با غافلگيري توسط 192 فروند هواپیمای جنگندهی نيروي هوايي عراق از ساعت 12:30، شروع شد و اين حملات تا شامگاه روز 31 شهريور1359 ادامه داشت.
پايگاههاي نظامي و غير نظامي شامل فرودگاه مهرآباد و پايگاه يكم شكاري تهران، فرودگاه و پايگاه هوايي شيراز، پايگاه هوايي تبريز، فرودگاه بوشهر، فرودگاه همدان، فرودگاه اصفهان، فرودگاه اهواز، فرودگاه اميديه، فرودگاه اروميه، فرودگاه كرمانشاه و فرودگاه سنندج، آمادگاه مهمات و پايگاه هوانيروز كرمانشاه بمباران شدند.
همچنین مناطق سقز، بانه، مريوان، تأسيسات نفت دهلران، كارخانهی قند شهركرد و كارخانهی سيمان اصفهان بمباران شدند.
نوزده شهر ایران اسلامی از جمله شهرهاي خرمشهر و آبادان و دزفول و بخشي از تأسيسات حياتي و حساس كشورمان هدف بمبارانهاي سنگين دشمن بعثی عراق قرار گرفت.
در اين تهاجم ناجوانمردانه ضايعاتي به فرودگاهها، پايگاهها و تأسيسات نفتي بهخصوص در پالایشگاه آبادان وارد آمد.
در ساعت 03:30، روز سهشنبه 1/7/1359 " دوازده لشكر و 45 تيپ مستقل عراقي كاملاً مجهز" و تا بُندندان مسلح از پنج محور در جنوب و از هشت محور در غرب کشور بر اساس طرحريزيهاي قبلي تهاجم سنگين و سريع خود را به داخل خاك ايران اسلامی آغاز کردند.
با اين خیال خام كه بتوانند در مدت" سه روز استان خوزستان " و مناطقي از غرب كشور را تصرف و زمينه را براي" براندازي حكومت نوپاي جمهوري اسلامي "فراهم كنند.
غافل از اين بودند كه، چراغي را كه ايزد برفروزد/ هر آن كس پُف كند ريشش بسوزد.
برچسبها: سوسنگرد , سرهنگ قاسمی
ادامه مطلب
سلام علیکم.
شب بود. در آتشبار توپخانه، به اتفاق دو نفر دیگر از برادران همکار، مشغول صرف شام بودیم. در همین موقع، تلفن زنگ زد؛ فرماندهی آتشبار گوشی را برداشت. از صحبتها متوجه شدم که با سنگر ستاد گردان صحبت میکنند. پس از خاتمه صحبت وی و صرف شام، رو به من کرده و گفتند: «شما باید جهت یک مأموریت نفوذی، رأس ساعت 0800 روز آینده خود را به ستاد گردان معرفی نمایید.»
همان شب وسایل مورد احتیاج از قبیل دوربین، قطبنما و کیسه خواب و دیگر تجهیزات را از انبار تحویل گرفتم. صبح روز بعد، پس از خداحافظی از همسنگران، به ستاد گردان رفته و خود را معرفی کردم.
پس از توجیه اولیه، به من ابلاغ شد که خود را به قرارگاه عملیاتی «قادر»معرفی کنم. چون میدانستم که مسئول عقیدتی سیاسی تیپ هم به همان منطقه میرود، همسفر شدن خود را به ایشان اطلاع داده و پس از گرفتن برگ مأموریت از گردان، به محل شعبه رفته و به اتفاق ایشان به سمت محل مورد نظر، راه افتادیم. پس از عبور از منطقه «اشنویه»، به کوههای «میله مرزی» رسیدیم. بعد از فاصله گرفتن از میله مرزی ایران و عراق، به یک بیمارستان صحرایی رسیده و چون ساعتی از ظهر گذشته بود، جهت اقامه نماز به بیمارستان رفتیم. پس از اقامه نماز و صرف ناهار، مقدار زیادی مسافت در خاک عراق طی کردیم. سرانجام به قرارگاه «مقدم»رسیدیم. در آنجا خود را معرفی و بعد از صحبتهای اولیه، قرار شد که رأس ساعت 1700 همان روز به سنگر عملیات رفته و با نحوه انجام مأموریت و وضع منطقه آشنا شوم. ساعت مذکور فرا رسید. به سنگر عملیات رفتم. فرمانده توپخانه قرارگاه، پس از تشریح موقعیت منطقه، چگونگی انجام مأموریت مرا تشریح کرد. از آنجا که این مأموریت، اولین مأموریت نفوذیام بود، حالت هیجان توأم با دلهره داشتم.
برچسبها: دیدهبان
ادامه مطلب
