سلام علیکم.

شب بود. در آتشبار توپخانه، به اتفاق دو نفر دیگر از برادران همکار، مشغول صرف شام بودیم. در همین موقع، تلفن زنگ زد؛ فرماندهی آتشبار گوشی را برداشت. از صحبت‌ها متوجه شدم که با سنگر ستاد گردان صحبت می‌کنند. پس از خاتمه صحبت وی و صرف شام، رو به من کرده و گفتند: ‌«شما باید جهت یک مأموریت نفوذی، رأس ساعت 0800 روز آینده خود را به ستاد گردان معرفی نمایید.»

همان شب وسایل مورد احتیاج از قبیل دوربین، قطب‌نما و کیسه خواب و دیگر تجهیزات را از انبار تحویل گرفتم. صبح روز بعد، پس از خداحافظی از همسنگران، به ستاد گردان رفته و خود را معرفی کردم.

پس از توجیه اولیه، به من ابلاغ شد که خود را به قرارگاه عملیاتی «قادر»‌معرفی کنم. چون می‌دانستم که مسئول عقیدتی سیاسی تیپ هم به همان منطقه می‌رود، همسفر شدن خود را به ایشان اطلاع داده و پس از گرفتن برگ مأموریت از گردان، به محل شعبه رفته و به اتفاق ایشان به سمت محل مورد نظر، راه افتادیم. پس از عبور از منطقه «اشنویه»، به کوه‌های «میله مرزی» رسیدیم. بعد از فاصله گرفتن از میله مرزی ایران و عراق، به یک بیمارستان صحرایی رسیده و چون ساعتی از ظهر گذشته بود، جهت اقامه نماز به بیمارستان رفتیم. پس از اقامه نماز و صرف ناهار، مقدار زیادی مسافت در خاک عراق طی کردیم. سرانجام به قرارگاه «مقدم»‌رسیدیم. در آنجا خود را معرفی و بعد از صحبت‌های اولیه، قرار شد که رأس ساعت 1700 همان روز به سنگر عملیات رفته و با نحوه انجام مأموریت و وضع منطقه آشنا شوم. ساعت مذکور فرا رسید. به سنگر عملیات رفتم. فرمانده توپخانه قرارگاه، پس از تشریح موقعیت منطقه، چگونگی انجام مأموریت مرا تشریح کرد. از آنجا که این مأموریت، اولین مأموریت نفوذی‌ام بود، حالت هیجان توأم با دلهره داشتم.


برچسب‌ها: دیده‌بان

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۵ | 19:25 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |
.: Weblog Themes By bahman58 :.