سلام علیکم.
بسماللهالرحمنالرحیم
«دیدار یار» ایشان را در روز دوم شروع جنگ تحمیلی در خیابان شهدای قم، ملاقات کردم . پس از احوالپرسی به من گفت: «فلانی چه کنم؟» به او گفتم: « در مدرسهی فیضیه برای آموزش نظامی از میان طلاب ثبت نام میکنند». بالاخره برای ثبت نام رهسپار مدرسه فیضیه شده، در قالب نیروهای آموزشی توفیق حضور در مناطق جنوبی کشور، نصیبمان شد .
دورهی آموزشی 25 روز طول کشید؛ امّا به دلیل تأخیر در اعزام، خواستار رفتن به جماران شدیم . سرانجام جذبهی عشق ما را روانهی کوی جانان، جماران کرد و توفیق زیارت امام نصیبمان شد.
شهید پریمی پس از ورود به جماران گفتند: « سید! امروز حداقل سه مرتبه باید دست امام را ببوسم». به همراه وی داخل حیاط نشسته بودیم و پس از لحظاتی وارد بیت امام شدیم. ایشان جلوتر از من دست امام را بوسیدند و این کار را دوبار انجام داد. هنگام خارج شدن از منزل در حالی که چشمانش را هالهای از اشک و اندوه فرا گرفته بود از او پرسیدم از امام چه خواستی؟ گفت: « به امام عرض کردم دعا کنید خدا توفیق شهادت را به من بدهد.».
گفتم : « امام در جواب چه فرمودند؟ » گفت:« امام فرمودند انشاءالله که توفیق شهادت نصیب میشود».
بعد از این دیدار به جبهه رفتیم و ایشان را به منطقهی دشت عباس اعزام کردند . یکی از خاطراتی که شهید برایم نقل کرد این بود که روزی کنار رودخانه، شلوغ کاریام گل کرد. سوار قایقی شدم که ناگهان در یک چشم به هم زدن خود را وسط رودخانه یافتم که جریان آب مرا همراه خود میبرد. خواستم داد بزنم ،دیدم عراقیها متوجه میشوند . مدارک شناساییام را داخل آب انداخته و درون قایق دراز کشیدم به امید اینکه جریان آب مرا به جایی ببرد که عراقیها نباشند. در این هنگام یک لحظه گفتم : « یا اباالفضل العباس » و نمیدانم چه شد ! گویا دست غیبی، قایق را به ساحل نیروهای خودی آورد، سراسیمه از قایق بیرون پریدم . ایشان در لحظات آخر زندگیاش، دوست داشتنیتر شده بود. همه کارهای بچهها را از قبیل جمع کردن پتو، شستن ظروف ، آماده کردن غذا و … انجام میداد . وقتی علت این کار را از وی میپرسیدیم، در جوابمان میگفت : « این کارها ، کفارة گناهان من است .»
یادم هست در یک شب بارانی، هنگام تعویض پستها سعی کردم با شهید پریمی و شهید ابوالفضل تقوی در یک شیفت باشم . ساعت شش صبح شهید پریمی را برای نگهبانی از خواب بیدار کردم ، پس از گذشت دو ساعت که برای استراحت برگشت به من گفت :« فلانی ! دیشب خواب دیدم داخل حیاط منزل بزرگی هستیم که استخر بزرگی داشت . درون استخر پر از خون بود و من داخل خون افتادم » از من تعبیر این خواب را پرسید و در جواب او گفتم :« امروز یا فردا شهید میشوی » و او با حالتی گفت : « من لایق شهادت نیستم ! » درحدود ده دقیقه از صحبتهای ما نگذشته بود که هنگام عبور از خط مرزی ، صدای خمپارهای شنیده شد و شهید پریمی غرق در خون، از دستان ساقی کوثر جام ابدیت را نوشید و به خیل شهیدان پیوست.
شادی روحش صلوات.
برچسبها: شهيد محمدحسن پريمی
