سلام علیکم.
خاطرات سرتیپ دکتر محمدرضا قرایی آشتیانی از یورش ضدانقلاب به پایگاه صیدآباد. . وقتی نیروهای ضدانقلاب دیدند نقشهشان عملی نشد و نتوانستند از ارادة ما کم کنند، عصبانی شدند و شدت و حجم آتش را بیشتر کردند؛ با هدف و بیهدف، با ژ-3 و تیربار به ما شلیک میکردند. منطقه آلوده بود، با بقیة پایگاهها فاصلة زیاد داشتیم و نمیتوانستیم درخواست کمک کنیم. باید خودمان از پایگاه دفاع میکردیم.
به یکی از سربازها گفتم: «تو کاری نکن؛ کنارم باش و فقط برام خشاب پر کن.» آنقدر با ژ-3، آرپیجی و نارنجک تفنگی شلیک کردم که صداها را به سختی میشنیدم. همینطور که شلیک میکردم، دیدم یکی از بچههای شجاع تیپ پیراهنش را درآورد، سلاحش را گرفت تا خودش را به ضدانقلاب نزدیک کند و تنبهتن بجنگد. سریع نزد او رفتم و گفتم: «اگه از پایگاه بری بیرون، نمیتونی راحت شلیک کنی و کشته میشی. برای بیرون رفتن باید در رو باز کنی، اینطوری کار رو برای دشمن راحتتر میکنی. برگرد و با دقت به آنها شلیک کن.» با حرفهای من قانع شد و دوباره از داخل پایگاه شروع به تیراندازی کرد. به عباسی گفتم: «هر قدر میتونید، بین نیروها مهمات تقسیم کنید تا کمبود نداشته باشند.» خمپاره 60 را آماده کردم و به یکی از بچهها گفتم: «پشت سر هم شلیک کن، به خصوص به سمت در، تا نتونند به در نزدیک بشن.»
با بیسیم با مقر لشکر در پسوه تماس گرفتم. مسئولان به شدت نگران وضعیت پایگاه بودند، چون به آنها خبر داده بودند که ما سقوط کردهایم. میدانستم ضدانقلاب بیسیم ما را شنود میکنند. گفتم: «اینها که هیچی، اگه ده برابر هم بیایند، هیچ کاری نمیتونن بکنن. الحمدالله برای نیروها هیچ اتفاقی نیفتاده و همه سرحال و قبراق هستن. منتظریم اگه مرد هستن بیایندجلو. اینها که مرد نیستن.» در حال مکالمه بودم که یکدفعه روی خطم آمدند و شروع کردند به ناسزا گفتن. فهمیدم نقشهام گرفت و توانستهام خوب حالشان را بگیرم. بعد کانال بیسیم را عوض کردم و با رمز، وضعیت پایگاه را برای مقر لشکر تشریح کردم و گفتم نگران نباشند.
حملات دشمن تا ساعت 2 بامداد به شدت ادامه داشت. ساعت 2، کمکم حجم آتش فروکش کرد. دیدیم در حال عقبنشینی هستند. از تصرف پایگاه ناامید شدند. به بچهها گفتم: «تموم راههایی رو که دارن عقبنشینی میکنند، یه خمپاره ببندید.» بعد از عقبنشینی ضدانقلاب، تا صبح در آماده باش کامل بودیم. با آمدن صبح و اطمینان از اینکه منطقه را ترک کردن، شروع به سرکشی پایگاه کردم. دیدم جز آن دونفری که در ابتدا به شهادت رسیدند، کسی شهید یا زخمی نشده است. بعد، از پایگاه خارج شدم تا اطراف سیم خاردار پر از ته خمپارههایی است که ضدانقلاب شلیک کرده بود. وقتی بچهها ته خمپارهها را جمع کردند، چند تا گونی شد. لطف و عنایت خداوند را به وضوح دیدیم. گویی خداوند هالهای ایجاد کرده بود تا آن همه خمپاره به محوطة پایگاه اصابت نکند. اگر امداد الهی نبود، با شلیک آن همه خمپاره، پایگاه سقوط میکرد و تعداد زیادی از بچهها شهید میشدند. با روشن شدن هوا برقراری امنیت، فرمانده تیپ و مسئولان خود را به پایگاه رساندند، نیروها را در آغوش گرفتندو آنها را مورد تفقد انجام دادند. با شجاعتی که بچهها از خود نشان دادند، روحیة مقاومت در بقیة نیروهای لشکر تقویت و عامل موفقیت در عملیاتهای بعدی شد.
شادی روح شهدا صلوات.
منبع : کلاهسبزها، ذاکری خطیر، سمیه، ذاکری خطیر، رضا، 1395، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی آجا، تهران
برچسبها: کلاه سبزها
