سلام علیکم.
نام : محمدمهدی پریمی
فرزند : علی اصغر
متولد : 1347/10/15 در دامغان
تحصیلات : زیر دیپلم
تاهل : مجرد
یگان: سپاه دامغان-تیپ21 امام رضا(ع)-واحداطلاعات
مدت حضور : 236روز
مسئولیت : غواص
نوع عضویت : بسیج
نوع شغل : محصل
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : اروند رود جزیره بوارین
عملیات : والفجر8
محل دفن : گلزار شهدای دامغان
شادی روحش صلوات
برچسبها: شهید محمدمهدی پریمی
سلام علیکم.
من اعتقاد دارم، سال اول جنگ این گونه به پایان رسید: « نیروی زمینی ارتش به کمک نیروهای سپاهی، بسیجی مردمی، نیروهای ژاندارمری و جهاد سازندگی اقداماتی را عاشقانه و با تمام وجود و توان در مقابل هجوم نیروهای عراقی مقاومت نموده است و با انجام عملیات تاخیری قدرت اولیه، حملهی وحشیانهی قوای هجومی عراق را کُند نمودهاند و آنان را در مواضع نامناسب زمینگیر نمودند تا دشمن را تثبیت کنند. تثبیت دشمن یعنی به زانو در آمدن دشمن متجاوز و سپس خاک کردن دشمنی که دیگر از جا بلند نشود. نیرهای ایرانی وقتی موفق شدند که از پیشروی بیشتر نیروهای عراق جلوگیری نمایند. آنگاه زمینه برای ایجاد شناسایی مواضع دشمن و کسب خبر از دشمن بعثی فراهم شد، به دنبال این شناساییها حملات کوچکی توسط رزمندگان ایران اسلامی؛ ارتشی، سپاهی، بسیجی مردمی و انتظامی جهت ضربه زدن به دشمن و کسب روحیه نیروهای خودی انجام شد. با عملیات محدود انجام شده در سال اول جنگ در حدود نُهصد کیلومتر مربع از خاک وطن ایران اسلامی آزاد شده است. هنگامی که بنیصدر مفسد فیالارض، منافق و مهرهی فرانسه و امریکا از کار برکنار شد، هماهنگی بین نیروهای بسیجی مردمی و ارتشی بیشتر شد وحدت به دست آمده بین رزمندگان، پشتیبانی مردم از جنگ و تقویت روحیهی رزمندگان در سال بعد باعث بیرون راندن نیروهای متجاوز عراقی از خاک جمهوری اسلامی ایران شد».
شادی روح شهدای سال اول جنگ صلوات.
برچسبها: سال اول جنگ
سلام علیکم.
در سال 1364 گردان قدسی به نام گردان 1902 قدس شهید مخبری در تیپ 1 لشکر تشکیل شد فرماندهی گردان سروان زرهی محمد ابراهیمی تعیین و من با درجهی ستواندومی و یک ستاره پُر به عنوان معاون گردان انتخاب شدم و سربازان این گردان را از ناحیهی ژاندارمری سیستان و بلوچستان و همه هجده ماه خدمت نموده انتخاب کردند و قرار شد که گردان در پادگان تیپ 2 لشکر که در اتوبان افسریه است تشکیل و به منطقهی سردشت اعزام شود.
فرماندهی گردان بیمار و جهت عمل جراحی به بیمارستان اعزام شده بود من با تعدادی از کارکنان پایور تیپ 1 پیاده لشکر 21 حمزه سیدالشهدا (ع) قبل از آمدن سربازان به پادگان رفتیم در پادگان افسریه که در حال حاضر پادگان بسیج است سربازان را پذیرش و سازماندهی و آمادهی اعزام به کردستان نمودیم.
با چه مسائل و مشکلات و بیمهری عناصر باقیمانده لشکر خودمان سوار قطار شده و به سمت پادگان تیپ 2 سلماس لشکر 64 پیاده حرکت کردیم بماند!!! خسته و کوفته با اعصابی خراب از برخورد مسئول باقیمانده لشک خودمان از قطار پیاده شدیم و 180 درجه برخورد و تغییر را از سرپرست پادگان سلماس مشاهده کردیم.
جناب سرهنگ عزیز و بزرگواری به نام سرهنگ صالحی به استقبال گردان آمده بود با وضعیت موجود آن زمان و شرایط جنگی و اینکه تیپ خودشان در منطقهی عملیاتی بود و نبود امکانات کافی آنقدر خود رو تهیه کرده بود که همه تعجب کرده بودیم. جناب سرهنگ صالحی با صداقت کامل و خلوص نیت و با تمامی وجود و هر چه در توان داشت به یاری من ستوان آمد و از ایستگاه راهآهن ما را به پادگان سلماس ترابری کرد و در بهترین مکان پادگان اسکان داد.
فردای آن روز وقتی گردان اعلام آمادگی کرد، جلوی گردان ایستاد و به سربازان گردان خوشآمد گفت. وقتی چگونگی روی مین رفتن خود را تعریف کرد و چندین ماه ماه در بیمارستان بستری بوده است را تعریف میکرد در صحبتهایش گفت: راننده من یک سرباز کوچکی بود که دست فرمان خوبی داشت کوچلو بود؛ ولی زرنگ بچه تهران چون در شهر ما کسی را نداشت. به خانواده دستور داده بودم هر وقت به ملاقات من آمدید، اول از سرباز راننده من محمد مقیمیان پذیرایی کنید بعد من.
از همهی رزمندگان گردان درخواست کرد بروید در پارک موتوری گردان 109پیاده خودروی روی مین رفته را ببینید هر کس نگاه کند میگوید کسی از این خودرو زنده نمانده است؛ اما من و سرباز راننده هر دو مجروح شده و زنده ماندیم. چون خدا میخواست. پس شما جوانها دل به خدا بدهید و از هیچچیز نترسید. با خدا باشید. خدا با شماست.
در پایان سخنرانی من در جلوی گردان از زحمات جناب سرهنگ صالحی و محبتهای ایشان تشکر کردم و با هم به سمت دفتر ایشان رفتیم.
بعد از خوردن صبحانه به جناب سرهنگ صالحی گفتم:« جناب سرهنگ من پسر خاله سرباز وظیفه محمد مقیمیان همان راننده شما هستم خیلی خوشحال شد احوالش را پرسید وقتی گفتم بعد از سربازی به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در پنجوین به شهادت رسید مثل این بود که خبر شهادت فرزندی را به پدرش داده باشند این سرهنگ پیرمرد زد زیر گریه چنان گریه میکرد که فرزند خودش شهید شده است.
شادی روح شهدا صلوات.
شادی روح سرهنگ پاسدار شهید محمد مقیمیان صلوات.
برچسبها: شهید محمد مقیمیان
سلام علیکم.
حمد و سپاس خدایی که ما را از پدر و مادر مسلمانی آفرید که ما هم مسلمان باشیم و شکر خدا را که در کشوری اسلامی زندگی میکنیم.
بر گرفته از سایت بسیج دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، حضرت آقای خامنهای فرمودند: اگر خانه چند شهید ارمنی و عاشوری برویم خوب است.
مقدمات رفتن فراهم شد و به خانهی شهید ارمنی بزرگوار، شهید «مانوکیان» رفتیم .
خلبان شهید مانوکیان از خلبانانی بود که بهاندازه شهیدان بابایی، اردستانی و دوران، پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُورتی پرواز موفق در بغداد داشته است. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید مانوکیان هواپیما را تا آنجا که ممکن است اوج میدهد. هواپیما در اوج تا نقطه صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود و چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته «ایجکت» کند و چتر نجات شهید کار نکرده ...
خلبان شهید مانوکیان حتی حاضر نشد لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی به دست عراقیها بیفتد و کاری کرد تا توی خاک ایران سقوط کند.
مادر شهید گفت: «امروز فهمیدم که علی(ع) کیست، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟»
حضرت آقای خامنهای گفتند: «بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شماها را بشنوم».
مادر خلبان شهید مانوکیان گفت: «ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، اما در روضههایتان شرکت میکنیم و خیلی مواقع هم داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم و بعضی از حرفها را میشنویم.
من تا الان نمیفهمیدم بعضی چیزها را، میگفتند: در دین شما بانویی ــ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ــ را بین در و دیوار گذاشتهاند، میخ به سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی.
میگفتند: مسلمانها یک رهبری داشتند بهنام علی(ع). دستش را بستند و در سه دوره ۲۵ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهمیدم یعنی چی. گفتند، در ۲۵ سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم.
ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست. امروز با آمدن شمابه منزلمان، با وجود اینهمه گرفتاریای که دارید، من فهمیدم علی(ع) که خانه یتیمها میرفت چقدر بزرگ است، شما رهبر مسلمین جهان هستید، وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید و این در حالی است که اُسقُف ما، کشیش محله ما هنوز به خانه ما نیامده !!».
شادی روح شهدا صلوات.
شادی روح شهدا ی ارمنی صلوات.
شادی روح خلبان شهید مانوکیان صلوات.
برچسبها: شهید ارمنی
سلام علیکم.
منطقهي کردستان از ديرباز و در مقاطع مختلف تاريخي شاهد تحولات ودرگيري و چالشهاي زيادي بوده است و در زمان وجود بحران در کشور همواره در آن منطقه نيز بحرانهاي جديدي بهوجود آمده که مشکلات و معضلات را به دنبال داشته است: ازجمله اين حوادث ميتوان به بحران کردستان در زمان جنگ دوم جهاني اشاره کرد، در سال 1322 زمانيکه کشور ما ايران در اشغال بيگانگان بود حزب منحلهي دموکرات با پشتيباني روسها تشکيل ودر سال 1324 درحاليکه نيروهاي بيگانه هنوز در خاک ايران بودند، جمهوري کردستان در شهر مهاباد به رياست قاضي محمد تشکيل گرديد و پس از خروج بيگانگان از ايران و قلعوقمع اين حزب توسط حکومت مرکزي، رهبران اين حزب به عراق متواري شدند.
بهجز حزب مذکور گروهک کومله که ماهيتي کمونيستي داشت، در سال 1348 فعاليت مخفي خود را در منطقه آغاز کرد و عملا به جرگه فعاليت احزاب مخالف ديگر پيوست.
همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي، عبدالرحمن قاسملو يکي از رهبران حزب منحلهي دموکرات به ايران بازگشت و در سال 1357 موجوديت اين حزب را مجددا" اعلام و پس از مدتي مسلحانه بر عليه نظام جمهوري اسلامي وارد عمل شد و در کنار آن گروهک کومله به رهبري شيخ عزّالدين حسيني نيز به فعاليت پرداخت و شبکه گستردهاي در منطقه شمالغرب به وجود آوردند. گروهکهاي ديگري مثل چريک هاي فدايي خلق و يا سپاه رزکاري نيز تشکيل و به جمع آنان پيوسته و با وضعيتي که براثر انقلاب در کشور پديدار شده بود به فعاليتهاي خصمانه خود ادامه دادند.
در اسفند سال 1357 پادگان و هنگ ژاندارمري مهاباد به دست اين عوامل خلع سلاح شدند و پاسگاههاي ژاندارمري نيز يکي پس از ديگري در کردستان و شمالغرب خلع سلاح گرديدند و تقريبا" کليهي شبکههاي دولتي و ارگانهاي نظامي تحت نفوذ انبوه اين گروهکها قرار گرفت و اسلحه ومهمات زيادي به دست ضدانقلاب افتاد و جادهها اغلب نا امن گرديد.
برچسبها: حقیقت مقاومت
ادامه مطلب
سلام علیکم. روز جانباز بر تمام جانبازات ارتشی، سپاهی ، ناجایی، هوایی ، دریایی، زمینی، بسیجی ، مردمی و همهی اقشار جامعه مبارکباد.
در خصوص تعیین روز ارتش به یک نکته بسنده میکنم. وقتی در 22 بهمن 1357 نهضت اسلامی مردم ایران به پیروزی رسید. عناصر ضدانقلاب و مغرض و آنانی که چشم دیدن ارتش را نداشتند با لقبهای ارتش ضدخلقی و ارتش طاغوتی خواستار انحلال ارتش بودند.حضرت امام در 26 فروردین 1358 یعنی 64 پس از پیروزی انقلاب اسلامی ارتش را ارتشی اسلامیخوانند: امام راحل فرمودند:
شما ارتشيان از ماهستيد، شما نظامیان حافظ اسـتـقـلال مـمـلكـتهـسـتـيـد و هـر كـس بـا شـمـا مـخـالفـت كـنـد بـا اسـتـقـلال مـملكت مخالفت كرده .
من اعلام مىكنم كه اگر كسى با ارتـش مـا مخالفت كند با اسلام مخالفت كرده است، با پيامبر اسلام مخالفت كرده است.
امروز ارتش،ارتش طاغوتى نيست، ارتش محمدى است.
مخالفت با ارتش محمدى، مخالفت با اسلام اسـت.
شادی روح 213255 نفر شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس صلوات
برچسبها: جانباز
سلام علیکم.
خاطرات سرتیپ دکتر محمدرضا قرایی آشتیانی از یورش ضدانقلاب به پایگاه صیدآباد. . وقتی نیروهای ضدانقلاب دیدند نقشهشان عملی نشد و نتوانستند از ارادة ما کم کنند، عصبانی شدند و شدت و حجم آتش را بیشتر کردند؛ با هدف و بیهدف، با ژ-3 و تیربار به ما شلیک میکردند. منطقه آلوده بود، با بقیة پایگاهها فاصلة زیاد داشتیم و نمیتوانستیم درخواست کمک کنیم. باید خودمان از پایگاه دفاع میکردیم.
به یکی از سربازها گفتم: «تو کاری نکن؛ کنارم باش و فقط برام خشاب پر کن.» آنقدر با ژ-3، آرپیجی و نارنجک تفنگی شلیک کردم که صداها را به سختی میشنیدم. همینطور که شلیک میکردم، دیدم یکی از بچههای شجاع تیپ پیراهنش را درآورد، سلاحش را گرفت تا خودش را به ضدانقلاب نزدیک کند و تنبهتن بجنگد. سریع نزد او رفتم و گفتم: «اگه از پایگاه بری بیرون، نمیتونی راحت شلیک کنی و کشته میشی. برای بیرون رفتن باید در رو باز کنی، اینطوری کار رو برای دشمن راحتتر میکنی. برگرد و با دقت به آنها شلیک کن.» با حرفهای من قانع شد و دوباره از داخل پایگاه شروع به تیراندازی کرد. به عباسی گفتم: «هر قدر میتونید، بین نیروها مهمات تقسیم کنید تا کمبود نداشته باشند.» خمپاره 60 را آماده کردم و به یکی از بچهها گفتم: «پشت سر هم شلیک کن، به خصوص به سمت در، تا نتونند به در نزدیک بشن.»
با بیسیم با مقر لشکر در پسوه تماس گرفتم. مسئولان به شدت نگران وضعیت پایگاه بودند، چون به آنها خبر داده بودند که ما سقوط کردهایم. میدانستم ضدانقلاب بیسیم ما را شنود میکنند. گفتم: «اینها که هیچی، اگه ده برابر هم بیایند، هیچ کاری نمیتونن بکنن. الحمدالله برای نیروها هیچ اتفاقی نیفتاده و همه سرحال و قبراق هستن. منتظریم اگه مرد هستن بیایندجلو. اینها که مرد نیستن.» در حال مکالمه بودم که یکدفعه روی خطم آمدند و شروع کردند به ناسزا گفتن. فهمیدم نقشهام گرفت و توانستهام خوب حالشان را بگیرم. بعد کانال بیسیم را عوض کردم و با رمز، وضعیت پایگاه را برای مقر لشکر تشریح کردم و گفتم نگران نباشند.
حملات دشمن تا ساعت 2 بامداد به شدت ادامه داشت. ساعت 2، کمکم حجم آتش فروکش کرد. دیدیم در حال عقبنشینی هستند. از تصرف پایگاه ناامید شدند. به بچهها گفتم: «تموم راههایی رو که دارن عقبنشینی میکنند، یه خمپاره ببندید.» بعد از عقبنشینی ضدانقلاب، تا صبح در آماده باش کامل بودیم. با آمدن صبح و اطمینان از اینکه منطقه را ترک کردن، شروع به سرکشی پایگاه کردم. دیدم جز آن دونفری که در ابتدا به شهادت رسیدند، کسی شهید یا زخمی نشده است. بعد، از پایگاه خارج شدم تا اطراف سیم خاردار پر از ته خمپارههایی است که ضدانقلاب شلیک کرده بود. وقتی بچهها ته خمپارهها را جمع کردند، چند تا گونی شد. لطف و عنایت خداوند را به وضوح دیدیم. گویی خداوند هالهای ایجاد کرده بود تا آن همه خمپاره به محوطة پایگاه اصابت نکند. اگر امداد الهی نبود، با شلیک آن همه خمپاره، پایگاه سقوط میکرد و تعداد زیادی از بچهها شهید میشدند. با روشن شدن هوا برقراری امنیت، فرمانده تیپ و مسئولان خود را به پایگاه رساندند، نیروها را در آغوش گرفتندو آنها را مورد تفقد انجام دادند. با شجاعتی که بچهها از خود نشان دادند، روحیة مقاومت در بقیة نیروهای لشکر تقویت و عامل موفقیت در عملیاتهای بعدی شد.
شادی روح شهدا صلوات.
منبع : کلاهسبزها، ذاکری خطیر، سمیه، ذاکری خطیر، رضا، 1395، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی آجا، تهران
برچسبها: کلاه سبزها
جيمز بيل در كتاب تجاوز و دفاع مي گويد :
نيروهاي رزمنده ايران وظايف خود را با چنان تعهّد و دلبستگي انجام مي دهند كه بسياري از امتيازات تكنيكي و تجهيزاتي عراقي را خنثي مي كند. در مبارزه براي دفاع از كشور ، مذهب ، رهبر و انقلاب خود مردم ايران كرّاراً تمايل خود را به آخرين حد ايثار ، يعني پذيرش مرگ در صورت لزوم نشان داده است . در اين مفهوم فرهنگي، قدرت گذشتن از جان خود، گاهي اوقات مي تواند تواناتر از قدرت كشتن باشد .
.jpg)
برچسبها: شروع جنگ
ادامه مطلب
سلام علیکم.
روزنامهي کيهان 1/3/1361، مینویسد: یادوارهی ستوانيکم شهيد مسعود صفويان برگزار گرديد.ستوان يکم شهيد مسعود صفويان از جمله عشقان معراج به پيشگاه الله بود که پس از سالها عشق به شهادت در تاريخ 18/1/61 زندگي نوين خود را آغاز کرد و همراه با تعدادي از همرزمانشان در تنگهي رقابيه «عمليات فتحالمبين» به سراي باقي شتافت.
وي در شب 23/12/60 به اختصار چنين نوشته است: «معناي مرگ جدايي مطلق نيست. مرگ يک نفر ممکن است آغاز زندگي او گردد. زندگي براي انسانها و در ارتباط با منشاء هستي.
من به علت اينکه زندگي را دوست دارم از افرادي که زندگي خودشان را صرف ساختن و يا نمايش زندگي من نمودهاند و تأثيري به سزا در زندگي من داشتهاند بسيار متشکرم و عاشقانه آنها را دوست دارم. اشخاصي که ساليان دراز زندگي را شناخته و شناخت آنان به ما رسيده است و ما با کمک شناخت آنها از زندگي، توانستيم پي ببريم که زندگي را علاوه بر ساختن ميتوان تغيير داد و دوباره شناخت. درود بر شما.
من از اين قبيلهام و بايد اعتراف کنم که به شدت افراد قبيلهام را دوست دارم. سعي خواهم کرد که حداکثر کوششم را براي سرافرازي قبيلهام به نمايم. زندگي به اندازهي قدمتي که دارد نو و جديد است ... و مبارزه جزء لاينفک هستي و زندگي است. مسئله من نيز جدا از اين مسئله نيست؛ ولي جانب ديگر قضيه يعني فدا کردن زندگي خويش براي سازندگي و شرکت در بلوغ جامعه خويشتن شيرين است. شيرينترين چيزي که تا به حال شناختهام. زنده بودن و شرکت داشتن در اين امر مهم بسيار زيبا است. در واقع شيرين است؛ ولي خوب اگر من نباشم دوستاني دارم.
من در گوشه اي از بازوي مسلح که بايد حافظ انقلاب باشد مشغول کارم. وضعيت انقلاب از نظر ماندگاري و پابرجايي در اين بازو منعکس است. اين بازو مشغول جنگ است؛ جنگي ناعادلانه، خشن و ويرانگر. شرکت کنندگان در جنگ بنا به اهدافي که دارند تقسيم ميشوند و به طور کلي صرفنظر از حالات استثنايي، يک طرف قضيه بر حق است و يک طرف ديگر برعکس.
من در طرف بر حق قضيه شرکت دارم و اين جاي خوشبختي است»
وي در آخرين يادداشتهاي خود مينويسد:
«صبح زود بهار شصت بود، شب آمادهباش داده بودند، همسنگريهايم نگهبان پاس آخر بودند. خسته بودم .... چند روزي به علت تعطيل نوروز روزنامه به دستم نرسيده بود.... راديوي همسنگرم را برداشتم و با آن مشغول شدم. ناگهان ايستگاهي را پيدا کردم که گوينده خيلي خوش صدا اخبار ميگفت، بعد متوجه شدم او فريدون فرحاندوز بود که قبل از انقلاب در راديو و تلويزيون گوينده بود. پيش خود فکر کردم اگر من هم به خارج ميرفتم و جاي او بودم چطور ميشد؟ جايي نرم و راحت داشتم و چرندياتي به اسم اخبار ميخواندم. راديو را خاموش کردم. البته اين خاطره را در دفتر نوشتم و بعد آن را خواندم از آن دو مطلب يافتم: يکي ترديدهايي که براثر عوامل گوناگون در سر راه انسان و ادامهي آن پيش ميآيد. و ديگري عواملي که باعث ميشود آدم به اين ترديدها جواب گويد و ادامه راهش را اين جوابها هموارتر کنند و راهي بهتر برگزيند و ادامه دهد.
...... از سنگرم بيرون آمدم هواي لطيف سحر، منظرهي طلوع خورشيد، صحراي سرسبز بيانتها، با هر قدم از خاک نرم صحرا گرد و غباري بر ميخواست. نفسم را با بوي مطبوع گلهاي بنفش و سفيد رنگ صحرايي معطر کردم و با صداي بلند به پرندگاني که بالاي سرم در پرواز بودند؛ گفتم: سلام مرا به همه برسانيد ..... به مقصد رسيدم. ديگر جواب سؤالم را گرفته بودم. در وجودم گويندهي راديوي بيگانه را که ميشناختم مخاطب قرار داده و گفتم: نه هرگز نميخواهم جاي تو گويندهي هرزه و هرجايي و مزدور بيگانه باشم. تف بر تو. من عاشقم؛ من عاشق جمهوري اسلاميم. من عاشق زنان و مردان جمهوري اسلامي ايرانم. من رهبر انقلابم را دوست دارم و به خاطر او ميجنگم، تو چه هستي؟ شادی روحش صلوات.
برچسبها: شهيد مسعود صفويان
