شهید علی اکبر ایوزخانی
ولادت: 24/11/1340
استخدام: 16/07/1359
شهادت: 17/04/1364
شهید علی اکبر ایوز خانی در تاریخ 24/11/1340 در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش جهانگیر، کارمند وزارت خارجه و مادرش مدینه نام داشتند. او فرزند سوم خانواده و دو برادر و یک خواهر داشت. والدینش جهت کسب علم و دانش وی را در سن هفت سالگی راهی مدرسه نمودند و با تلاش و پشتکار فراوان تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی در رشته زبان خارجه ادامه داد.
وی در كنكور اعزام دانشجو به خارج شركت نمود و پس از قبولی، مدارك تحصیلی خود را به یكی از دانشگاههای انگلیس فرستاد و در پاسخ واصله از آنجا در رشته پرشكی پذیرفته شد، اما بعداً به علت عدم امكانات مالی پدرش از رفتن امتناع ورزید و از طرف دیگر در رشته مهندسی دانشگاه افسری به تحصیل پرداخت.
سنت حسنهی ازدواج را انجام داد. به مسائل دینی اهمیت فراوانی میداد، هرگز نماز شب او ترک نمیشد. وی بسیار مهربان و خوش اخلاق بود و به والدین بسیار احترام میگذاشت. در دوران نوجوانی و پیش از پیروزی انقلاب در راهپیمایی و تظاهرات حضوری پررنگ داشت و همچنین به عضویت بسیج درآمد. همچنین در کارهای فنی و لوله کشی مهارت خاصی داشت.
شهید ایوز خانی از طرف فرماندهی نیروی زمینی ارتش به تیپ سراب مأموریت یافت و از آنجا به جبهه جنگ حق علیه كفار، به منطقه اسلام آباد غرب ـ سومار اعزام گردید. مدت یك سال و نیم در این منطقه با رشادت و ایمان سرشار برای دفاع از میهن اسلامی فعالیتهای ارزندهای انجام داد تا اینكه در تاریخ 17/04/1364 در درگیری با كفار بعثی در تپه بلندی انگشتی سومار، با مقاومتی شجاعانه جنگید كه اصابت تیر به سر و سینهاش به درجهی رفیع شهادت نائل گشت و خون خود را برای اسلام ایثار نمود. مزار وی در بهشت زهرای تهران، قطعه 27 میباشد.
ادامه مطلب
سلام علیکم.
سه سالی که دانشجوی دانشگاه افسری بودم همگروهانی و همتختی من سرکار دانشجو محمد حسن بادینلو بود. ایشان انسان بسیار خوب و با گذشتی بود. به واسطهی اینکه برادرش کارمند ارتش بود از ما که هم سنوسالش بودیم بیشتر میفهمید و در بعضی مواقع راهنمای ما هم بود. چون هم تختی بودیم و کنار هم میخوابیدیم خیلی با هم نزدیک بودیم. همگروهانی، همآسایشگاهی،همتیمی، هم تختی، همهچی با هم، همدیگر بودیم. رفتیم مرکز پیاده شیراز افسران دورهی مقدماتی هر سه نفر با هم هم اطاقی شدند . من و بادینلو و علیاصغر رضوی زاده هم اتاقی شدیم. من از این دو نفر زودتر متاهل شده بودم من دانشجوی سال سوم بودم ازدواج کردم و رهبر و راهنای امور ازدواج آن دو بودم و آنها را به ازدواج تشویق میکردم. در خرید وسایل و امورات منزل و ظرف شستن ارشدتر بودم و برایشان آبگوشت درست میکردم .. آخرین روز دورهی مقدماتی شد. مجردها سریع شیراز را به مقصد شهرهای مربوطه و دیدار پدر و مادر ترک کردند.
برچسبها: شهید محمد حسن بادینلو
ادامه مطلب
سلام علیکم.
از جناب سرهنگ بازنشسته احمد کاکاوند خواستم اگر عکسی با جناب مرزی دارند ارسال نمایند ایشان گفت تو اون بیابونها من و مرزی کمتر به فکر عکس گرفتن بودیم بیشتر کار میکردیم تا عکس بگیریم.
حاج احمد آقا که خود از فرماندههان جنگ و دوران مقدس است با صداقت با بیان خاطرهای مختصر اخلاص و مردانگی شهید بزرگوار سیروس مرزی و گفتهی خود را این گونه پیامک نموده است که تقدیم شما میگردد. شهید سیروس مرزی در گرمای بالای پنجاه درجهی خوزستان جهت روحیه دادن به همرزمان چفیه به سر بسته بود و کنار راننده لودر مینشست و با اخلاق خوش و بذله گویی به آنها روحیه میداد که شرایط سخت را تحمل کنند.
شادی روح شهید سیروس مرزی و شهدای دفاع مقدس و شهدای حرم صلوات.
برچسبها: شهید سیروس مرزی
چنگیز اسحاقآبادی نیاسری، در اول مهرماه سال 1337 در محلهی نازیآباد تهران دیده به جهان گشود. پس از تحصیلات اولیه و اخذ مدرک دیپلم در دبیرستان نظام، از طریق شرکت در کنکور ورودی دانشکده افسری، در تاریخ 08/07/1357 به استخدام ارتش در آمد. در زمان دانشجویی، دانشجوی سال دوم چنگیز اسحاقآبادی در عملیاتهای دفاع از سوسنگرد و دفاع از خرمشهر و عملیاتهای گیلانغرب شرکت داشت و به علت جدیت در برگزاری مراسم جشن فارغالتحصیلی مورد تشویق قرار گرفته بود.
پس از سپری نمودن دورهی سه ساله دانشکده و طی دورهی تکاور کوهستان در تاریخ 25/02/1360 به درجهی ستواندومی نائل و با گذراندن موفقیتآمیز دورهی مقدماتی فشردهی رسته پیاده، در مرکز آموزش پیادهی شیراز در تاریخ 17/05/1360 به لشکر 81 زرهی کرمانشاه اختصاص یافت و بهعنوانِ فرمانده دستهی یکم گروهان یکم در گردان تکاوران مالکاشتر مشغول خدمت شد. جناب ستوان اسحاقآبادی سپس در مشاغلی همچون فرماندهی گروهان یکم گردان مالکاشتر ـ فرمانده گروهان ارکان گردان 166 پیاده و گردان 767 تکاور به خدمت ادامه داد.
جناب سروان چنگیز اسحاقآبادی نیاسری، چون به ورزش و روحیهی سربازان زیر دست خود اهمیت میداد با رزمندگان گردان در منطقهی عملیاتی صبحها میدوید و گل کوچک بازی میکردند جوانان ورزش کار را دوست داشت و از خمودگی بیزار بود. در سمت فرماندهی به آراستگی ظاهری و انضباط معنوی رزمندگان گردان تحت فرماندهی خود اهمیت میداد و بارها مورد تشویق سلسله مراتب فرماندهی قرار گرفته بود و به هجده ماه ارشدیت نائل آمد.
جناب سروان چنگیز اسحاقآبادی نیاسری، بیش از نود ماه در مناطق عملیاتی گیلانغرب، سومار و سرپل ذهاب حضور داشت تا اینکه در تاریخ 02/11/1367 در عملیات شناسایی، براثر اصابت خودروی فرماندهی با مین ضد تانک ام19 بهجای مانده از قوای بعثی عراق، به شدت زخمی گردید و پس از مداوای اولیه در بیمارستان صحرایی در منطقه به بیمارستان 502 تهران اعزام گردید؛ لیکن شدت جراحات وارده به حدی بود که هنگام انتقال به تهران به فیض شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامیباد.
برچسبها: شهید چنگیز اسحاقآبادی
