سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 سرباز وظیفه فاضل ملكوتي‌خواه از روستای علون آباد خاطراتش را از عملیات 21/4/1367 دشمن این گونه تعريف می‌كند.

«بعد از دوره‌ي دبيرستان و اخذ مدرك ديپلم، در سال 1365 به خدمت مقدس سربازي اعزام شدم و دوره‌ي آموزشي را در پادگان دژبان مركز طي نمودم. پس از انجام دوره‌ي آموزش، به پادگان حشتميه منتقل شدم و در آن جا حفاظت و نگهباني از اسراي عراقي را به مدت نُه ماه عهده‌دار بودم. در سال 1366 به لشكر- 21 حمزه (سيدالشهدا) مستقر در منطق‌ي عين خوشِ دشت عباس اعزام و پس از آن به گروهان 3 گردان 102 تيپ - 4  كه در منطقه‌ي عملياتي مستقر بود، منتقل شدم و حفاظت از مرزهاي كشور را عهده‌دار شدم.

در تاريخ 21/4/67 توسط دشمن، تك گسترده‌اي در منطقه جنوب انجام شد. ساعت شش صبح بود كه صداي گرووپ، گرووپ توپخانه‌ي دشمن در عالم خواب و بيداري شنيده مي‌شد. صداي برخورد و انفجار گلوله‌هاي مختلف رفته رفته زياد مي‌شد.

من آن شب تا ساعت چهار صبح كه يگان در آماده‌باش كامل بود، بيدار بودم. خسته بودم و بي‌خوابي شبانه چنان كلافه‌ام كرده بود كه نمي‌توانستم چشمم را باز كنم. صداي هيجان زده‌ي نگهبان پاس آخر شنيده مي‌شد كه با هيجان زياد فرياد مي‌زد:

- «بلند شويد. بلند شويد! عراقي‌ها دارند تك مي‌كنند.»


برچسب‌ها: خاطرات , شهادت , اسارت , ارتفاعات حمرین

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ | 4:31 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى‏ دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده

 خاطرات جناب سرهنگ سعید قنبرزاده که از فرمانده‌هان گروهان گردان 785 پیاده تیپ 1 لشکر 21 حمزه که خیلی دلسوز سرباز بود ایشان خاطرات روز 20/4/1367، خود را این‌گونه نقل می‌کند. ان‌شا‌ءالله مفید باشد. در مورخه 20/4/1367، ساعت شش بعدازظهر جلوی سنگر نشسته بودم. ستوان رفیعی که افسر عامل گردان و همشهری بود نزد من آمد و گفت: افسر عاملی‌ام من تمام شده و امروز تسویه حساب کرده‌ام. فردا پس‌فردا به مرخصی اعزام می‌شوم، آمدم که امشب پیش شما باشم، سرگرم همین صحبت‌ها بودیم که یک مرتبه صدای انفجاری در فاصله‌ی تقریبآ چهارصد تا پانصد متری دسته دوم گروهان ما به صدا درآمد. بلافاصله محل انفجار را نگاه کردیم متوجه شدیم که توسط توپخانه‌ی دشمن یک گلوله‌ی دودانگیز جهت گرفتن گرا زده شده در آن فاصله هیچ سنگری یا نفراتی ما نداشتیم و خوشبختانه کسی هم آسیب ندیده بود.

من به ستوان رفیعی گفتم:« الان حرکت کن و برو، مرخصی را به فردا پس‌فردا نینداز علت را جویا شد چون مدتی بود که افسر عامل گردان بود و هر ماه یک بار جهت پرداخت فوق‌العاده‌ی رزمندگان به منطقه می‌آمد آن موقع فوق‌العاده کارکنان کادر و وظیفه را به صورت دستی پرداخت می‌کردند.

اطلاع کافی از وضعیت خط و منطقه نداشت ایشان عنوان کرد که من امشب پیش شما می‌مانم و ان‌شاءالله که مشکلی پیش نخواهد آمد. با زدن این گلوله دود‌انگیز توسط دشمن من بلافاصله به مرکز گردان زنگ زدم و گفتم که فرمانده گردان را وصل کند تا با او صحبت کنم. 


برچسب‌ها: خاطرات , شرهانی , ارتفاعات حمرین , تانک سوخته

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ | 4:17 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |
.: Weblog Themes By bahman58 :.