سلام علیکم.

 به بهانه‌ی سالروز ورود آزادگان ایران اسلامی به وطن چه خوب است که بدانید حضرت امام خميني(ره)در خصوص بازگشت فرزندان آزاده‌اشفرموده بودند: «اگر روزي اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آن‌ها برسانيد و بگوييد خميني در فکرتان بود».

روز 26 مرداد 1369، اولین روز بازگشت عزيزاني بود که پس از سال‌ها اسارت در زندان‌هاي رژيم بعثي عراق، قدم به خاک ایران اسلامي ‌گذاشتند و روز 22 شهریور 1369 روزی بود که آزاده گرامی ستوانیکم  شعاع الدین فلاح دوست به ایران اسلامی بازگشت و چشم دوستان و خانواده‌ی گران‌قدر و علی آقای سه ساله را روشن نمود.

جوانی که در سال1360، به استخدام دانشگاه افسری امام علی (ع) در آمده بود در سال 1364 با درجه ستواندومی فارغ‌التحصیل شده و پس از طی دوره‌ی مقدماتی به لشکر 77 پیاده خراسان در منطقه‌ی عملیاتی مریوان ارتفاعات لری منتقل شد و داوطلبانه به گردان شهادت رفت و چون تازه کار بود معاون گروهان شهادت شد.

در سال 1367 بعد از کسب تجربه به عنوان فرمانده گروهان یکم گردان 110 پیاده تعیین شد. بعد از پذیرش قطعنامه‌ی 598 توسط نیروهای عراقی و برقراری آتش‌بس میان دو کشور عرافی‌ها با حرکتی ناجوانمردانه تعداد هفتصد نفر از نیروهای لشکر 77 پیاده را به اسارت می‌گیرند که ستوانیکم شعاع‌الدین فلاح دوست به اتفاق حاج مجتبی و حاج محسن جعفری هم به اسارت برده می‌شوند.

 

 


برچسب‌ها: اسارت , فلاح دوست

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶ | 0:13 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم:

به مناسبت روز 26/6/1369 که مصادف است با بازگشت آزاده‌ی گرامی حاج احمد حیدری به میهن عزیز اسلامی ایران و عرض تبریک این روز به ایشان و خانواده محترمشان، روایتی از آزاده جناب سرهنگ بازنشسته احمد حیدری برایتان نقل کنم از حوادث دوران اسارت ایشان حکایتی است از صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان آزاده ایران اسلامی در بند عراقی‌ها و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشته‌گان صدام.

احساس شما خواننده گرامی از یک سو، تحسین آزادگان ایران اسلامی است و از سویی دیگر، پستی دشمن و خشم و نفرت ما از استکبار جهانی که دو کشور مسلمان را رودرروی هم قرار داد.

نیروهای عراق همواره می‌خواستند برنامه‌هایی را خارج از اصول و قواعد شرافت سربازی انجام دهد که اولین ماده‌اش وادارکردن ایرانی‌ها به پشتکردن به کشور و ارزش‌های ملی و مذهبی بود؛ اما بچه‌ها با روحیه‌ی بالا و احساسات خاص ملی و مذهبی که داشتند، هیچ‌گاه خواسته‌های آنان را تمکین نمی‌کردند و همواره پشتیبان همدیگر بوده و در برابر تهدید و تطمیع آن‌ها قرص و محکم می‌ایستادند.

 


برچسب‌ها: اسارت , احمد حیدری

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶ | 0:9 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

 

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى‏ شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى‏ گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده

خاطرات 27/5/1367 جناب سرهنگ علی محمد ملکوتی خواه وقتی آتش‌بس اعلام شد. جز من، جناب سرهنگ حاج انزابي و ستوان شهبازي، هيچ كدام از پرسنل كادر در تيپ حضور نداشتند.

در اين لحظه جناب سرهنگ حاج انزابي به من مأموريت داد كه با تعدادي از سربازان، براي جمع‌آوري پيكر مطهر شهداي به جا مانده در منطقه اقدام كنم. با خودروي تويوتا به طرف خط مقدم حركت كرديم. هيچ نیرویی در بيابان‌ها نبود و ترس آن را داشتم كه هر لحظه اسير شوم. با خودروي تويوتا، همچنان به سمت خط مي‌رفتيم. از پل كرخه، سه راهي قهوه‌خانه و سه راهي فكه گذشتيم، به پل رودخانه‌ي دويرج كه رسيديم، متوجه شديم كه عراقي‌ها دو دستگاه تانك ما را روي آن پل زده و تعداد چهار نفر از همكاران را شهيد كرده‌اند.از خودرو پياده شديم.

هنگامي كه به پيكر شهدا نزديك شديم، متوجه شديم كه به علت گذشت چند روز از شهادت آنان در بيابان گرم، قادر به جا به جايي آن‌ها نيستيم. به هر قسمت از بدن شهدا كه دست مي‌زديم، جدا مي‌شد.

با خودروي تويوتا به پايگاه تيپ آمديم و گزارش كار را به سرهنگ حاج انزابي داديم. به وي پيشنهاد كرديم كه يك رول نايلون خريداري شود تا بتوانيم پيكر شهدا را در داخل آن قرار دهيم و با تويوتا به معراج شهدا ببريم. ايشان بلافاصله، دستورِ خريدِ يك رول نايلون را صادر كرد.


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , شهادت , سرهنگ حاج انزایی

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و ششم تیر ۱۳۹۴ | 0:27 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

 سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدم‌الفدا، خدای هدایت‌گر در قرآن کریم در آیه آخر سوره عنکبوت می‌فرمایند:« و آن كسانى كه در راه دين ما [ از هر جهت و در حدّ توان‏] مخلصانه مجاهده مى ‏كنند، به طور مسلّم ما آن‌ها را با الهامات به طرق مختلف به طى كردن مدارج الهى به سوى راه‌هاى خودمان هدايت خواهيم فرمود و  محقّقاً خداوند آن بى‏ همتا پشتيبانِ نيكوكرداران است.ترجمه خانم صفارزاده

جناب سرهنگ جعفری نحوه اسیر شدن خود و گردانش را از روز 28/5/1367 این‌گونه نقل می‌کنند.

گردان ما قبل از عملیات 21/4/1367 پشت خط مقدم جبهه در منطقه‌ی عملیاتی شرهانی زبیدات به عنوان احتیاط تیپ 1 لشکر 21 حمزه مستقر شده بود. بعد از عملیات 21/4/1367 بود. از مرخصی آمده بودم سرحال و قبراق 24 ساعت با فرمانده گردان حاج مهدی با هم بودیم و ایشان به مرخصی رفت و مسئولیت را به من سپرد یک فانسقه و یک کلت کالیبر 45 به دستم داد و با خنده گفت:« اینها را تحویل عراقی‌ها ندهی».

با دستور فرمانده لشکر 77 پیاده خراسان قرارشد روز 28/5/1367 همراه یگان‌هایی از ژاندارمری، خطوط خالی پدافندی در شمال‌غرب پاسگاه فکه را اشغال کنیم و این حرکت باید قبل از ساعت شش صبح روز 29/5/1367 یعنی با شروع آتش‌بس انجام می‌گرفت.

 


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , شهادت , لشکر 77 پیاده

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و ششم تیر ۱۳۹۴ | 0:19 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم     کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدم‌الفدا، خدای هدایت‌گر در قرآن کریم در آیه آخر سوره عنکبوت می‌فرمایند:« و آنان كه در (راه) ما (به جان و مال) جهد و كوشش كردند محققا آن‌ها را به راه‏ هاى (معرفت و لطف) خويش هدايت  مى ‏كنيم، و هميشه خدا يار نكوكاران است.ترجمه استاد الهی قمشه‌ای

حضرت امام خميني(ره)فرمودند: «اگر روزي اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آن‌ها برسانيد و بگوييد خميني در فکرتان بود».

قبل از انتخابات شورای شهر تهران بود که جناب سرهنگ حاج احمد حیدری از من خواست که در انتخابات شورای شهر به سرکار خانم معصومه آباد رای دهم با این که می‌دانست من اعتقاد دارم خانم‌ها باید در منازل کارهای خانه را انجام بدهند و کارهای بیرون از خانه باید توسط مردان انجام شود. از طرف دیگر من نسبت به حقوق زنان در غیابشان همیشه طرف‌دار زنان هستم و حاج احمد و امیر محمدی هم می‌گویند محمد زن ذلیل است، مع‌الوصف معتقد به حضور خانم‌ها در اجتماع امروز و نشستن سر یک کلاس دانشگاه و کار کردن زنان و بی‌کار بودن جوانان نیستم.

 مَنِ رزمنده! داخل مترو! در پارک! چمن‌های پشت خانه! از برخوردهای دختران با پسران و صحبت‌هایشان سرخ وسفید می‌شوم، حیا می‌کنم و خجالت می‌کشم. ای خدا ! محرم و نامحرم چه شد!

حاج احمد آقا حیدری گفت: پیشنهاد می‌کنم سرگذشت این خانم را بخوان ایشان از آزادگان است اگر دیدی لیاقت دارد رای بده. سرگذشت این خانم در کتابی با عنوان من زنده‌ام نوشته شده است.

دوران کودکی و نوجوانی و وضعیت زندگی ایشان را خواندم چندین مرتبه آن‌قدر خندیدم که روده بُر شده بودم اطرافیان من در خانه می‌پرسیدند چه نوشته که این قدر می‌خندی و کتاب را می‌بندی و دوباره شروع می‌کنید.

در بخش هجوم عراق و شروع جنگ و به اسارت در آمدن ایشان و سایر رزمندگان و حوادث بعدی چندین بار به پهنای صورت گریه کردم. 


برچسب‌ها: من زنده‌ام , اسارت , بیمارستان خرمشهر , جاده آبادان

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و ششم تیر ۱۳۹۴ | 0:16 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدم‌الفدا، خدای قادر متعال در قرآن کریم در سوره حج آیه (38) می‌فرمایند:  مسلّماً خداوند از مؤمنان در برابر دشمنانشان دفاع و حمايت مى‏ فرمايد، همانا خداوند خيانت‌كارانِ ناسپاس را دوست نمي دارد. ترجمه خانم صفارزاده

حجت‌الاسلام قاسم وفا در شب خاطره‌ها که در  چهارم تیر ماه 1394 در تالار اندیشه حوزه‌هنری برگزار شد. خاطرات روز 21/4/1367 خود را این‌گونه نقل می‌کند:

 « خاطره دیگری دارم که خاطره‌ی بسیار تلخی است، خاطره‌ام برمی‌گردد به روز 21/4/1367، تاکتیک دشمن، تاکتیک متحرک بود. دفاع در برابر این تاکتیک بسیار مشکل بود. من همیشه و در دوران مختلف روضه‌ی قتلگاه را می‌خواندم؛ اما تا آن زمان نتوانسته بودم معنای حقیقی این روضه را بفهمم. در آن روز تلخ و دردناک بمباران نیروهای دشمن باعث شده بود که خودروهای فرمانده‌هان منهدم بشود. خودروی ما هم کج شده بود و آسیب دیده بود تلاش کردیم و آن را دوباره به جاده آوردیم. دشمن همچنان جاده را مدام بمباران می‌کرد. آنچه آنجا دیدم بسیار تأسف‌آور و دردناک بود. بیش از این دیگر چیزی نمی‌گویم و فکر می‌کنم تا همین جا کافی است.

شادی روح شهدای 21/4/1367 صلوات.


برچسب‌ها: خاطرات , حاج آقا وفا , اسارت , روضه‌ قتلگاه

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۴ | 1:2 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « در باره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى‏ گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 خاطرات ستوانیکم محمد مطواعی از روز 23/4/1367، در منطقه‌ی عملیاتی شرهانی دوست داشتید بخوانید.

وقتی که شب گذشته هوا تاریک شده بود از جاده‌ی اسفالت دهلران- اندیمشک عبور کردیم و به سمت ارتفاعات عقب جبهه حرکت کردیم تا صبح راه آمدیم چیزی که نمی‌دیدیم فقط راه می‌‌آمدیم هوا کم کم داشت روشن می‌شد هر چه بیشتر می‌آمدیم تپه‌های جلو وبلندی آنان خود نمایی بهتری می‌کرد وقتی می‌دیدیم کجا برویم به کدام سمت برویم معنی بیشتری پیدا می‌کرد چون نیت داشتیم که تا اندیمشک پیاده برویم تشخیص دادیم که باید به سمت چپ برویم هر چه به چپ‌تر برویم بهتر است. به کدام سمت چپ رفتن برای ما ارزش زیادی داشت.

من و جناب سرلکی و چهار نفر از برادران سرباز تبادل نظر می‌کردیم کدام طرف‌تر( این یک لغت من درآوردی است) برویم یکی از برادران سرباز گفت: « خدایا کمک  کن»! چند قدمی رفتیم که كجا برويم، معني پيدا كرد.

 قربان بزرگي و عظمت خداوند كه بندگانش را گمراه نمي‌خواهد، صداي پارس سگي را شنيديم؛ اين حيوان به ما مي‌فهماند به اين طرف بياييد به سمت صدای من زبان بسته بیایید. تندتر حركت كرديم. مگر مي‌رسيم؟ آن‌قدر رفتيم تا به صدا نزديك شديم تپه ماهور و رودخانه‌هاي خشك فصلي بود كه بالا و پايين مي‌رفتيم. پهنای آخرین رودخانه‌ را كه بالا آمديم، خدايا چه ديديم! آخور گوسفندانی كه با سيمان درست كرده بودند و داخل آن آب بود نفهمیدم چطوری رسیدم به آخور با دیدن آب برقی در چشمان و خنده‌ای به لبان با تمام وجود آمد.

سر را داخل آخور كرده حالانخور كي‌بخور سيراب كه شديم یواش یواش چشمانمان روشن‌تر شد شصت، هفتاد متر جلوتر حوضچه‌ی اصلي آب را ديديم. همگی با هم به سمت چاله‌ی سیمانی رفتیم،

دیدم که چندین نفر از نيروهاي ايراني قبل از ما به اين محل رسيده بودند و در اطراف این چاله سیمانی و زیر درختان کنار مشغول استراحت هستند.

صدای تانک از فاصله‌های دور به گوش می‌رسید چیزی دیده نمی‌شد؛ ولی چند دقيقه‌اي نگذشته بود كه تانك‌هاي عراقي به اين محل حمله كردند. لحظاتي بعد گلوله و آتش و دود بود كه آنجا را فرا گرفت!  همه‌ی افراد شروع به در رفتن و فرار از مهلکه كردند! در این شرایط چهار نفر سربازان همراه ما با بقیه رفتند کجا برای من معلوم نبود آن‌ها از ما جدا شدند.


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , جناب سروان , زبیدات

ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۴ | 0:54 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 سرباز وظیفه حسن رنجکش خاطرات 21/4/1367 خود را این‌گونه نقل می‌کند.

یک روز صبح زود عراق آتش شدیدی در منطقه ریخت. آن‌قدر سنگین بود که حتی فرصت اینکه چند قدمی سنگر حرکت کنیم را نداشتیم. تدارک خیلی وسیعی را برای این عملیات دیده بودند و شاید بیشترین تجهیزات و نیروهایشان را مستقر کرده بودند. حدود یک ساعتی ادامه داشت. صدای انفجار گلوله توپ‌ها به‌حدی بود که ما صدای همدیگر را نمی‌شنیدیم. ارتباطمان با گروهان‌های 1و2و3 قطع شده بود. سروان ملکوتی‌خواه شتاب‌زده به ما نزدیک شد و گفت: بجنبید. فرصت ندارید. فرمانده گروهان یکم شهید شده و من بایستی سریعاً فرماندهی آن گروهان را برعهده بگیرم. بچه‌ها مردانه می‌جنگیدند؛ ولی آن‌ها ناجوانمردانه حتی با استفاده از سلاح های شیمیایی دنبال موفقیت بودند. عراقی‌ها خیلی به ما نزدیک شده بودند. چندین گردان زرهی و لشگر پیاده با پشتیبانی هوانیروزشان در منطقه موسیان و زبیدات وارد عملیات شده بودند.

سروان می‌گفت: شما بروید من خودم می‌دانم چه کنم.

گفتم: ولی شما ...

فریاد ‌زد: می‌گویم برو ...


برچسب‌ها: خاطرات , سرباز , اسارت , امداد غیبی

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۴ | 4:20 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدم‌الفدا، خدای هدایت‌گر در قرآن کریم در آیه آخر سوره عنکبوت می‌فرمایند:« و آنان كه در (راه) ما (به جان و مال) جهد و كوشش كردند محققا آن‌ها را به راه‏ هاى (معرفت و لطف) خويش هدايت مى‏ كنيم، و هميشه خدا يار نكوكاران است.ترجمه استاد الهی قمشه‌ای

نمی‌دانم شما امروز چندمین روز زندگی خود را سپری می‌کنید و چند روزتان است؛

اما این را بدانید که خلبان حسین لشگری 6410 روز از بهترین روزهای زندگی و جوانی خود را در اسارت طی نموده است.

امیر خلبان آزاده حسین لشگری که ملقب به سیدالاسرا است در کتاب 6410 خاطرات خود را نوشته خاطرات هجده سال اسارت در زندان‌های عراق.

 بعد از جسارت صدام و پاره کردن قرداد 1975 الجزایر ایشان داوطلب پاسخ‌گویی به صدام شد که پس از انجام مأموریت بمباران منطقه تجمع عراقی‌ها در زرباطیه به هنگام آماده شدن نیروهای عراقی برای شروع حمله به ایران اسلامی، هواپیمایش مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و به اسارت نیروهای عراقی درآمد. وی پس از 16 سال اسارت، به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد، در روز هفدهم فروردین سال 1377 به ایران اسلامی بازگشت.

می‌خواهم شما را با آزاده‌ی که مدت شش‌هزار و چهارصد و ده روز از عمر با برکت خود را در زندان‌های عراق اسیر بوده است پیوند دهم. ایشان می‌فرمایند:« در سه ماهه‌ی اول اسارت در سلول انفرادی بودم و پس از آن در مدت هشت سال با حدود شصت نفر دیگر از هم‌رزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شدم».


برچسب‌ها: آخرین اسیر , خلبان لشگری , شهید لشگری , کتاب 6410

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۴ | 4:16 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى‏گيرند و گواهى مى‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 اگر تمایل دارید خاطرات روز 22/4/1367 ستوانیکم محمد مطواعی را بخوانید. بی ضرر هم نیست!!!

در صبح 22/4/1367، وقتی که عراقی‌ها را سد راه خود دیدیم به ناچار به سمت غرب منطقه حرکت کردیم به جای رفتن به سمت اندیمشک مجبوری به طرف شهر موسیان رفتیم.آن‌قدر راه رفتیم که هوا روشن شد. وقتی هوا روشن شد چون منطقه آلوده بود و عراقی‌ها در منطقه پخش بودند باید خود را پنهان می‌کردیم از دور سنگری را دیدیم که در زمین حفر شده بود وقتی نزدیک شدیم مشاهده کردیم که كشاورزان منطقه چاله‌اي در زمين براي انبار كردن وسايل خود كنده بودند داخل چاله شديم كف چاله گلي بود كه آب خورده بود وقتي آب روي خاك‌رُس جمع شود و ته‌نشين شود اين خاك‌رُس‌ها ترك‌هاي آن‌چناني می‌خورند، داخل اين چاله تعدادی قورباغه هم جمع شده بود. و مقدار زيادي گندم با پوست آنجا بود، وقت خوردن صبحانه بود از اين گندم‌ها برداشتيم تا بخوريم با دستانمان شروع به پوست كردن گندم شديم؛ پوست گندم‌ها زير ناخن‌ها مي‌رفت و پوست كردن مشكل بود، يك كمي از گندم‌ها را به هر روش كه مي‌توانستيم خورديم. 


برچسب‌ها: خاطرات , زبیدات , شهادت , اسارت

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۴ | 1:15 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « در باره آنچه نمى‏ شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى‏ دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

« جناب سرهنگ حبيب‌الله ملكوتي‌خواه خاطرات 21/4/1367 خود را این‌گونه تعریف می‌کند: در سال 1364 در اوج دوران جنگ ايران و عراق، وارد ارتش شدم و پس از اتمام دروس و دوره‌هاي طولي و عرضي، براي ادامه‌ي خدمت وارد منطقه‌ي عملياتي جنوب كشور (منطقه‌ي عين خوش) گرديدم و در دو عمليات كربلاي - 5 و نصر- 7 شركت داشتم. من دو بار در جنگ مجروح شدم و پس از بهبودي نسبي مجروحيت دوم، پس از ورود به منطقه، به اسارت نيروهاي متجاوز عراقي در آمدم؛ اما بيست و يكم تيرماه سال 1367، روزي است كه هرگز فراموش نخواهد شد. روزي كه دشمن به طور ناجوانمردانه با استفاده از سلاح‌هاي شيميايي، خط مقدم و پشت واحدهاي لشكر 21 حمزه را شيميايي كرد و سپس با چندين لشكر پياده مكانيزه و از راه زمين و هوا، به ما  حمله كرد.

من فرمانده‌ي گروهان ادوات گردان- 786 تكاور تیپ 2 لشکر 21 حمزه بودم. گروهان من روي خط مرزي و گروهان‌هاي پياده كمي جلوتر از ما در منطقه‌ي پراكندگي حضور داشتند. من در حال استراحت بودم كه ساعت حدود ده صبح، دشمن گردان ما را هدف گرفت.


برچسب‌ها: خاطرات , گروهان ادوات , گردان , 786 تكاور

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۴ | 1:7 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

ستوان دوم علی محمد ملکوتی خواه از حوادث و خاطرات 21/4/1367خود این گونه ‌می‌گوید.

روز 21/04/1367 فرا رسيـد. ساعت شش صبح بود. تلفن اف-ايكس به سنگر فرمانده‌ي گردان وصل شد. من هم در سنگر بودم كه ستوانيكم مطواعي به فرزندش- كه در آن زمان يك دختر كوچك پنج ساله بود- گفت: «دخترم! براي ما يك شعر بخوان».

او هم اين شعر را خواند: «اگر من شهيد شدم تو اين بيابون، سلامم را به امام برسون.»

هنوز تلفن تمام نشده بود كه تك دشمن شروع شد. صداي غرّش توپ‌ها و صفير گلوله‌ها- كه با شعله‌ي آتش و دود غليظ، توأم شده بود- لحظه‌اي آرام نمي‌شد.

توي آن آتش و دود بمباران كه هر كس به فكر رفتن به عقب بود؛ ستوانيكم سيروس مرزي- يك پيرمرد 44 ساله كه سمت فرماندهي گروان اركان را داشت و مثل يك جوان دنبال سربازها بود و آب و غذاي افراد گردان را آماده و بچه‌ها را تدارك مي‌كرد- نزد ما آمد. ستوانیکم مطواعي به نامبرده گفت: «مرزي! مقداري وسايل ضروري را جمع كن و با خود به عقب ببر و به غذا نظارت كن كه  اگر آتش كم شد، بتواني غذا را به موقع به خط برساني.»

به عقب نمی‌رفت و اصرار داشت كه دستورات لازم را داده است.

مطواعي به ايشان گفت: «به عقب برو».

اين پيرمرد حزب‌الهي قبول نكرد و به مطواعي گفت: «تا نيايي؛ من هم نمي‌روم».

مطواعي به او گفت: «اگر شما فرمانده‌ي گردان هستي بگو تا ما هم اطاعت ‌كنيم». و بالاخره پيرمرد قبول كرد كه دستور مطواعي را اطاعت كند و به عقب برود؛ اما عقب رفتن همان و روي ارتفاعات حمرين، اسير شدن همان!!

دشمن با آوردن نيروهاي جديد و تقويت شده از موانع خود به جلو مي‌آمد و كليه‌ي يگان‌هاي در خط را زير آتش شديد خود مي‌گرفت. دود و شعله‌هاي آتش، منطقه را فرا گرفته بود.


برچسب‌ها: خاطرات , زبیدات , تانک عراق , اسارت

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۴ | 1:45 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 خاطرات 21/4/1367 ستوانیکم محمد مطواعی تقدیم به شما عزیزان خواننده ان‌شاء‌الله مورد استفاده قرار گیرد.

در منطقه‌ی عملیاتی جنوب در جلوی ارتفاعات حمرین در داخل خاک عراق در پشت چاه‌های نفتی شرهانی مستقر بودیم. عصر بیستم تیر 1367 با همدوره‌ام ستوانیکم حمید رضا سرلکی رفتیم جلو و به گروهان‌ها سری زدیم. در گروهان سوم بودیم که گلوله‌ی توپ عراقی در عقب یگان شلیک شد و گلوله ترکشی نداشت دود غلیضی بلند شد من رو کردم به ستوان سعید قنبرزاده که در غیاب سپهوند فرمانده گروهان بود و گفتم آقا سعید نظرت چیست و این بنده‌ی خدا گفت: به نظر من دشمن دارد ثبت‌تیر می‌کند. فرمانده گروهان‌ها را در گروهان یکم جمع کرده  و با آن‌ها حسابی درد دل کردیم. با اینکه من به جای جناب سرگرد قرنی فرمانده گردان بودم؛ چون جناب سرلکی از من فهمیده‌تر بود و از دانش بیشتری هم برخوردار بود. ایشان آخرین وضعیت را  به عنوان رئیس رکن سوم  گردان ابلاغ کرد در مقابل سوالات فرمانده گروهان‌ها هر راه کاری که به نظرش می‌آمد را  خیلی روشن و شفاف بیان می‌کرد.

  به همه ابلاغ کردیم امشب آماده‌باش صددرصد ابلاغ شده است بچه‌ها مواضب باشید  فرمانده گروهان‌ها هم مطالبی گفتند که همه به‌جا و حق بود! توی حرف‌ها دو مطلب خیلی مهم‌تر از بقیه گفته شد که جز شرمندگی و سفید شدن موهای سر و صورت حاصلی برای من مسئول نداشت. 

 


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , شرهانی , زبیدات

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۴ | 1:37 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

من در مرکز پژوهش‌های نزاجا در خدمت امیر سعید پور داراب هستم. که  ایشان از شروع جنگ تا پایان جنگ با عناوین معاون عملیاتی تیپ 1 پیاده و فرماندهی تیپ 3 پیاده و معاون عملیاتی و جانشین فرماندهی لشکر 21 حمزه سید‌الشهدا (ع) در مناطق عملیاتی خدمت نموده است

و با دریافت دو قطعه نشان فتح درجه 2 و3  از دست مقام عظمای ولایت حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای فرماندهی کل قوا شایستگی و لیاقت خود را ابراز داشته و در حال حاضر یکی از محققین توانای مرکز پژوهش‌های نزاجا و صاحب‌نظر در امور نظامی می‌باشند.

 خود می‌دانید در اموری که آگاهی نداریم، برای تقلید از بزرگان هر موضوع چهار حالت وجود دارد. تقلید جاهل از جاهل، عالم از عالم، عالم از جاهل که هیچ‌کدام جایز نیست و اما تقلید "جاهل از عالم" پسندیده است. امیر سرتیپ 2 سعید پورداراب از عالمان نظامی هستند که باید در امور نظامی از ایشان نهایت استفاده را نمود که در جنگ‌های آینده خون کم‌تری از جوانان این مرز و بوم ریخته شود. از نظر من ایشان یکی از بزرگ‌ترین مراجع تقلید توانای نظامی می‌باشند.

امیر سرتیپ 2 سعید پو‌رداراب خاطرات روز 21/4/1367 خود را این گونه نقل می‌کنند.

حوادث و رویدادهای مورخه 21/4/67 در منطقه لشکر 21 حمزه مستقر در ‌حمرین تا د‌هلران 21 تیر 1367 یادآور خاطره تلخ ناجوا‌نمردی و خویی د‌دمنشانه و متجاوز کار‌انه دشمن ‌بعثی و عمق کینه و نفرت آن‌ها از یک سو و خیل شهدا و آزادگان و جانبازان نیروهای خودی که بیشتر آن‌ها براثر کاربرد عوامل شیمیایی به مقدار وسیع در منطقه ارتفاعات حمر‌ین، ‌موسیان، ‌فکه، رودخانه‌ی ‌دویرج، عین‌خوش به وقوع پیوست می‌باشد.

21/4/1367 طولانی­ ترین روز و مصیبت‌با‌رترین روز فراموش نشدنی در هشت سال دفاع مقدس است و در چنین روزی گویا تمامی جهان بر علیه ما بسیج شده بود و ظلم و ستمی که به ما روا شد قابل توجیه و بخشش نیست. آیت­ الله استاد شهید مرتضی مطهری می­ گوید: مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظمنی‌ فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن (فی­ سبیل­ الله) از آن استقبال کند و به حق نیروهای لشکر 21 حمزه به خاطر هدف مقدس خویش شهادت را پذیرا شدند. 


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , شهادت , زبیدات

ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ | 4:59 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى‏گيرند و گواهى مى‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

جناب سرهنگ سعید قنبرزاده از بازماندگان عملیات 21/4/1367 از خاطره خود این روز گرم و سوزان خوزستان در تیر ماه این گونه می‌گوید: « ساعت شش صبح روز 21/04/1367 می‌باشد یعنی آتش تهیه از هوا و زمین چنان شروع شده بود که من تا این زمان مشابه آن را ندیده بود. سربازها داخل کانال‌های رابطی که از قبل کنده بودیم آماده بودند. با سرعت تمام از سنگر استراحت خودم را به کانال‌ها نزدیک سنگر رسانده و داخل کانالی که سرباز مخابرات بود رساندم و داخل کانال زمین گیر شدم. شدت آتش تهیه دشمن خیلی بالا بود. ساعتی مقاومت کرده بودیم که یک لحظه سرم را به لبه کانال نزدیک کردم که ببینم چه خبر است متوجه شدم که دشمن از بمب شیمیایی استفاده کرده است به دسته‌ها اعلام خطر گاز کردیم و بچه‌ها بلافاصله همه از ماسک ضد گاز استفاده کردند.

با سربازان گروهان از ساعت شش صبح تا نزدیکی‌های ظهر داخل کانال‌ها بودیم از طریق مرکز مخابرات گردان به صورت رمز گفته شد به نزد ما بیایید. آن تعداد از سربازها که در اطراف من بودند و به بی‌سیم چی گفتم از کانال‌ها خارج و به پایین بیایند سربازان به پایین دسته دوم گروهان آمدند سنگر گرفتیم در این حین دیدم که یک تعداد از سرباز های ژاندارمری که از ما جلوتر بودند سربازانش با یک وضعیت آشفته در حال عقب‌آمدن به سمت ما بودند از آن‌ها جویای اطلاع از خط مقدم شدیم گفتند که دشمن خط اول را شکسته و خیلی‌ها را به اسارت برده و یا زخمی کرده‌اند. با چشم خود دیدیم که نیروهای پیاده عراقی در پناه تانک‌ها و نفربرهای زرهی عراقی از خط مقدم خودی عبور کرده بودند و به پیشروی خود ادامه می‌دادند.


برچسب‌ها: خاطرات , اسارت , شهادت , شرهانی

ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ | 4:35 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

 حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى ‏دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده.

 سرباز وظیفه فاضل ملكوتي‌خواه از روستای علون آباد خاطراتش را از عملیات 21/4/1367 دشمن این گونه تعريف می‌كند.

«بعد از دوره‌ي دبيرستان و اخذ مدرك ديپلم، در سال 1365 به خدمت مقدس سربازي اعزام شدم و دوره‌ي آموزشي را در پادگان دژبان مركز طي نمودم. پس از انجام دوره‌ي آموزش، به پادگان حشتميه منتقل شدم و در آن جا حفاظت و نگهباني از اسراي عراقي را به مدت نُه ماه عهده‌دار بودم. در سال 1366 به لشكر- 21 حمزه (سيدالشهدا) مستقر در منطق‌ي عين خوشِ دشت عباس اعزام و پس از آن به گروهان 3 گردان 102 تيپ - 4  كه در منطقه‌ي عملياتي مستقر بود، منتقل شدم و حفاظت از مرزهاي كشور را عهده‌دار شدم.

در تاريخ 21/4/67 توسط دشمن، تك گسترده‌اي در منطقه جنوب انجام شد. ساعت شش صبح بود كه صداي گرووپ، گرووپ توپخانه‌ي دشمن در عالم خواب و بيداري شنيده مي‌شد. صداي برخورد و انفجار گلوله‌هاي مختلف رفته رفته زياد مي‌شد.

من آن شب تا ساعت چهار صبح كه يگان در آماده‌باش كامل بود، بيدار بودم. خسته بودم و بي‌خوابي شبانه چنان كلافه‌ام كرده بود كه نمي‌توانستم چشمم را باز كنم. صداي هيجان زده‌ي نگهبان پاس آخر شنيده مي‌شد كه با هيجان زياد فرياد مي‌زد:

- «بلند شويد. بلند شويد! عراقي‌ها دارند تك مي‌كنند.»


برچسب‌ها: خاطرات , شهادت , اسارت , ارتفاعات حمرین

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ | 4:31 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

حمد و سپاس بی‌شمار خداوندی که ما را  نعمت عقل داده است.  خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند « درباره آنچه نمى ‏شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى ‏گيرند و گواهى مى‏ دهند» ترجمه‌ی خانم استاد صفارزاده

 خاطرات جناب سرهنگ سعید قنبرزاده که از فرمانده‌هان گروهان گردان 785 پیاده تیپ 1 لشکر 21 حمزه که خیلی دلسوز سرباز بود ایشان خاطرات روز 20/4/1367، خود را این‌گونه نقل می‌کند. ان‌شا‌ءالله مفید باشد. در مورخه 20/4/1367، ساعت شش بعدازظهر جلوی سنگر نشسته بودم. ستوان رفیعی که افسر عامل گردان و همشهری بود نزد من آمد و گفت: افسر عاملی‌ام من تمام شده و امروز تسویه حساب کرده‌ام. فردا پس‌فردا به مرخصی اعزام می‌شوم، آمدم که امشب پیش شما باشم، سرگرم همین صحبت‌ها بودیم که یک مرتبه صدای انفجاری در فاصله‌ی تقریبآ چهارصد تا پانصد متری دسته دوم گروهان ما به صدا درآمد. بلافاصله محل انفجار را نگاه کردیم متوجه شدیم که توسط توپخانه‌ی دشمن یک گلوله‌ی دودانگیز جهت گرفتن گرا زده شده در آن فاصله هیچ سنگری یا نفراتی ما نداشتیم و خوشبختانه کسی هم آسیب ندیده بود.

من به ستوان رفیعی گفتم:« الان حرکت کن و برو، مرخصی را به فردا پس‌فردا نینداز علت را جویا شد چون مدتی بود که افسر عامل گردان بود و هر ماه یک بار جهت پرداخت فوق‌العاده‌ی رزمندگان به منطقه می‌آمد آن موقع فوق‌العاده کارکنان کادر و وظیفه را به صورت دستی پرداخت می‌کردند.

اطلاع کافی از وضعیت خط و منطقه نداشت ایشان عنوان کرد که من امشب پیش شما می‌مانم و ان‌شاءالله که مشکلی پیش نخواهد آمد. با زدن این گلوله دود‌انگیز توسط دشمن من بلافاصله به مرکز گردان زنگ زدم و گفتم که فرمانده گردان را وصل کند تا با او صحبت کنم. 


برچسب‌ها: خاطرات , شرهانی , ارتفاعات حمرین , تانک سوخته

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ | 4:17 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |

سلام علیکم.

خداوند در قرآن در سوره‌ی اسرا آیه‌ی (36) می‌فرمایند: و (اى انسان) هرگز آنچه را كه بدان علم و اطمينان ندارى دنبال مكن كه چشم و گوش و دل همه مسئولند.و در آیه (11) سوره مائده می‌فرمایند: اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد! نعمتى را كه خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد آن زمان كه جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بردارند)؛ اما خدا دست آن‌ها را از شما باز داشت! از خدا بپرهيزيد! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند!

ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی

در حدود سیصد مطلب در سایت خود داشتم که بنا به دلایلی سایت‌ها چند روزی بسته شد و بعد از باز شدن فقط هفت مطلب باز شد به یاری خدا دوباره شروع به نوشتن کردم.

سال گذشته خاطرات روزهای 21/4/1367، خواننده‌ی زیادی داشت ضمن اینکه استقبال خوبی شد چندین مورد تقدیر و تشکر داشتم و یک مورد هم کمی مشکل به وجود آورد.

 از دیگر دوستانم خواستم خاطرات خود را بنویسند.

امیر سرتیپ پورداراب بیش اندازه لطف دارند خاطره‌ی بسیار عالی نوشتند تقدیم می‌شود،

جناب سرهنگ علی محمد ملکوتی خواه علاوه بر خاطرات خودش چندین خاطره از دوستانش گرفت که تقدیم شما می‌شود.

جناب سرهنگ قنبرزاده هم خاطرات را نوشت که ان‌شاءالله مورد قبول واقع شود.

عزیزان خواننده که خاطرات مشابه دارند در صورت ارسال ممنون می‌شوم و از خاطره‌ی آنان استفاده خواهد شد.

خاطرات با عنوان یکمین خاطره، دومین خاطره ، سومین خاطره و ... ان‌شاءالله به شرط حیات تقدیم خواهد شد.

شادی روح شهدای 21/4/1367 صلوات.


برچسب‌ها: خاطرات شرهانی , اسارت , شهادت

تاريخ : جمعه نوزدهم تیر ۱۳۹۴ | 4:40 | نویسنده : رزمنده‌ی دفاع مقدس |
.: Weblog Themes By bahman58 :.