سلام علیکم.
حمد وسپاس خدای خوب و مهربان و قهار که در آیات 11 تا 14 سوره الفجر میفرمایند: همانها که در شهرها طغیان کردند و در آنها فساد را به اوج رساندند. پس پروردگارت تازیانهی عذاب را بر سرشان گرفت. به تحقیق پروردگار تو البته در کمین است. راست و درست گفت خداوند بزرگ و بلند مرتبه.
همان خدایی در قرآن در سورهی آل عمران آیهی (169) میفرمایند: « و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».
بسیجی شهید محمود علیاننژاد از شهدای عملیات مرصاد است که گلولهی منافقین صورت ایشان را گرفته بود.
علیآقای علیاننژاد برادر بزرگ محمود علیاننژاد خاطره برادر خود را اینگونه نقل مینماید.
در سحرگاه 30/2/1347 پدرم مرا صدا زد و گفت: برو دنبال مادر بزرگت و ایشان را به خانه بیاور». رفتم سر کوچه اطهری و مادر بزرگم را به خانه آوردم. مقداری آب گرم کردیم، مادر بزرگم فرزندی را به دنیا آورد که نام او را محمود گذاشتند. پدرم مغازه مسگری داشت و او را حسن مسگر صدا میکردند. شغل کم درآمدی بود ؛ ولی پُربرکت بود و روزگار خوشی داشتیم.
برادرم محمود دبستان را تمام کرد. او آنقدر مظلوم و ساکت و سربه راه بود که در بازی با برادرم احمد آقا سر او شکسته بود خیلی راحت تحمل کرد تا سرش را دکتر بخیه زد و هیچ چیز نمیگفت. نوجوان که شد بیشتر اوقات در مسجد امام سجاد (ع) یا در زمین چمن باشگاه استقلال بود. در جنگ شرکت کرد در جبهه به گفتهی همرزمانش بیشتر شبها نماز شب میخواند و با خدا راز ونیاز میکرد. در حال مرخصی هم حال خوشی و عباداتی داشت. در عملیات مرصاد به شهادت رسید. پدرم وقتی خبر شهادت محمود را شنید به ظاهر ساکت و آرام بود؛ ولی وقتی برادرم محمود را دفن کردند همین قدر بگویم پدری که تا آن موقع یک دانه موی سفید نداشت به یکباره موهای سر و صورت او سفید شد و بیست سال پیرتر نشان میداد.

شادی روح شهدای عملیات مرصاد صلوات.
شادی روح شهید محمود علیاننژاد صلوات.
برچسبها: شهید محمود علیاننژاد , مرصاد , شهادت
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمى شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى گيرند و گواهى مى دهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده
خاطرات 27/5/1367 جناب سرهنگ علی محمد ملکوتی خواه وقتی آتشبس اعلام شد. جز من، جناب سرهنگ حاج انزابي و ستوان شهبازي، هيچ كدام از پرسنل كادر در تيپ حضور نداشتند.
در اين لحظه جناب سرهنگ حاج انزابي به من مأموريت داد كه با تعدادي از سربازان، براي جمعآوري پيكر مطهر شهداي به جا مانده در منطقه اقدام كنم. با خودروي تويوتا به طرف خط مقدم حركت كرديم. هيچ نیرویی در بيابانها نبود و ترس آن را داشتم كه هر لحظه اسير شوم. با خودروي تويوتا، همچنان به سمت خط ميرفتيم. از پل كرخه، سه راهي قهوهخانه و سه راهي فكه گذشتيم، به پل رودخانهي دويرج كه رسيديم، متوجه شديم كه عراقيها دو دستگاه تانك ما را روي آن پل زده و تعداد چهار نفر از همكاران را شهيد كردهاند.از خودرو پياده شديم.
هنگامي كه به پيكر شهدا نزديك شديم، متوجه شديم كه به علت گذشت چند روز از شهادت آنان در بيابان گرم، قادر به جا به جايي آنها نيستيم. به هر قسمت از بدن شهدا كه دست ميزديم، جدا ميشد.
با خودروي تويوتا به پايگاه تيپ آمديم و گزارش كار را به سرهنگ حاج انزابي داديم. به وي پيشنهاد كرديم كه يك رول نايلون خريداري شود تا بتوانيم پيكر شهدا را در داخل آن قرار دهيم و با تويوتا به معراج شهدا ببريم. ايشان بلافاصله، دستورِ خريدِ يك رول نايلون را صادر كرد.
برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , سرهنگ حاج انزایی
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدمالفدا، خدای هدایتگر در قرآن کریم در آیه آخر سوره عنکبوت میفرمایند:« و آن كسانى كه در راه دين ما [ از هر جهت و در حدّ توان] مخلصانه مجاهده مى كنند، به طور مسلّم ما آنها را با الهامات به طرق مختلف به طى كردن مدارج الهى به سوى راههاى خودمان هدايت خواهيم فرمود و محقّقاً خداوند آن بى همتا پشتيبانِ نيكوكرداران است.ترجمه خانم صفارزاده
جناب سرهنگ جعفری نحوه اسیر شدن خود و گردانش را از روز 28/5/1367 اینگونه نقل میکنند.
گردان ما قبل از عملیات 21/4/1367 پشت خط مقدم جبهه در منطقهی عملیاتی شرهانی – زبیدات به عنوان احتیاط تیپ 1 لشکر 21 حمزه مستقر شده بود. بعد از عملیات 21/4/1367 بود. از مرخصی آمده بودم سرحال و قبراق 24 ساعت با فرمانده گردان حاج مهدی با هم بودیم و ایشان به مرخصی رفت و مسئولیت را به من سپرد یک فانسقه و یک کلت کالیبر 45 به دستم داد و با خنده گفت:« اینها را تحویل عراقیها ندهی».
با دستور فرمانده لشکر 77 پیاده خراسان قرارشد روز 28/5/1367 همراه یگانهایی از ژاندارمری، خطوط خالی پدافندی در شمالغرب پاسگاه فکه را اشغال کنیم و این حرکت باید قبل از ساعت شش صبح روز 29/5/1367 یعنی با شروع آتشبس انجام میگرفت.

برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , لشکر 77 پیاده
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمىشناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مىگيرند و گواهى مىدهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
اگر تمایل دارید خاطرات روز 22/4/1367 ستوانیکم محمد مطواعی را بخوانید. بی ضرر هم نیست!!!
در صبح 22/4/1367، وقتی که عراقیها را سد راه خود دیدیم به ناچار به سمت غرب منطقه حرکت کردیم به جای رفتن به سمت اندیمشک مجبوری به طرف شهر موسیان رفتیم.آنقدر راه رفتیم که هوا روشن شد. وقتی هوا روشن شد چون منطقه آلوده بود و عراقیها در منطقه پخش بودند باید خود را پنهان میکردیم از دور سنگری را دیدیم که در زمین حفر شده بود وقتی نزدیک شدیم مشاهده کردیم که كشاورزان منطقه چالهاي در زمين براي انبار كردن وسايل خود كنده بودند داخل چاله شديم كف چاله گلي بود كه آب خورده بود وقتي آب روي خاكرُس جمع شود و تهنشين شود اين خاكرُسها تركهاي آنچناني میخورند، داخل اين چاله تعدادی قورباغه هم جمع شده بود. و مقدار زيادي گندم با پوست آنجا بود، وقت خوردن صبحانه بود از اين گندمها برداشتيم تا بخوريم با دستانمان شروع به پوست كردن گندم شديم؛ پوست گندمها زير ناخنها ميرفت و پوست كردن مشكل بود، يك كمي از گندمها را به هر روش كه ميتوانستيم خورديم.

برچسبها: خاطرات , زبیدات , شهادت , اسارت
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمى شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى گيرند و گواهى مى دهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
ستوان دوم علی محمد ملکوتی خواه از حوادث و خاطرات 21/4/1367خود این گونه میگوید.
روز 21/04/1367 فرا رسيـد. ساعت شش صبح بود. تلفن اف-ايكس به سنگر فرماندهي گردان وصل شد. من هم در سنگر بودم كه ستوانيكم مطواعي به فرزندش- كه در آن زمان يك دختر كوچك پنج ساله بود- گفت: «دخترم! براي ما يك شعر بخوان».
او هم اين شعر را خواند: «اگر من شهيد شدم تو اين بيابون، سلامم را به امام برسون.»
هنوز تلفن تمام نشده بود كه تك دشمن شروع شد. صداي غرّش توپها و صفير گلولهها- كه با شعلهي آتش و دود غليظ، توأم شده بود- لحظهاي آرام نميشد.
توي آن آتش و دود بمباران كه هر كس به فكر رفتن به عقب بود؛ ستوانيكم سيروس مرزي- يك پيرمرد 44 ساله كه سمت فرماندهي گروان اركان را داشت و مثل يك جوان دنبال سربازها بود و آب و غذاي افراد گردان را آماده و بچهها را تدارك ميكرد- نزد ما آمد. ستوانیکم مطواعي به نامبرده گفت: «مرزي! مقداري وسايل ضروري را جمع كن و با خود به عقب ببر و به غذا نظارت كن كه اگر آتش كم شد، بتواني غذا را به موقع به خط برساني.»
به عقب نمیرفت و اصرار داشت كه دستورات لازم را داده است.
مطواعي به ايشان گفت: «به عقب برو».
اين پيرمرد حزبالهي قبول نكرد و به مطواعي گفت: «تا نيايي؛ من هم نميروم».
مطواعي به او گفت: «اگر شما فرماندهي گردان هستي بگو تا ما هم اطاعت كنيم». و بالاخره پيرمرد قبول كرد كه دستور مطواعي را اطاعت كند و به عقب برود؛ اما عقب رفتن همان و روي ارتفاعات حمرين، اسير شدن همان!!
دشمن با آوردن نيروهاي جديد و تقويت شده از موانع خود به جلو ميآمد و كليهي يگانهاي در خط را زير آتش شديد خود ميگرفت. دود و شعلههاي آتش، منطقه را فرا گرفته بود.

برچسبها: خاطرات , زبیدات , تانک عراق , اسارت
ادامه مطلب
سلام علیکم.
من در مرکز پژوهشهای نزاجا در خدمت امیر سعید پور داراب هستم. که ایشان از شروع جنگ تا پایان جنگ با عناوین معاون عملیاتی تیپ 1 پیاده و فرماندهی تیپ 3 پیاده و معاون عملیاتی و جانشین فرماندهی لشکر 21 حمزه سیدالشهدا (ع) در مناطق عملیاتی خدمت نموده است
و با دریافت دو قطعه نشان فتح درجه 2 و3 از دست مقام عظمای ولایت حضرت آیتالله امام خامنهای فرماندهی کل قوا شایستگی و لیاقت خود را ابراز داشته و در حال حاضر یکی از محققین توانای مرکز پژوهشهای نزاجا و صاحبنظر در امور نظامی میباشند.
خود میدانید در اموری که آگاهی نداریم، برای تقلید از بزرگان هر موضوع چهار حالت وجود دارد. تقلید جاهل از جاهل، عالم از عالم، عالم از جاهل که هیچکدام جایز نیست و اما تقلید "جاهل از عالم" پسندیده است. امیر سرتیپ 2 سعید پورداراب از عالمان نظامی هستند که باید در امور نظامی از ایشان نهایت استفاده را نمود که در جنگهای آینده خون کمتری از جوانان این مرز و بوم ریخته شود. از نظر من ایشان یکی از بزرگترین مراجع تقلید توانای نظامی میباشند.
امیر سرتیپ 2 سعید پورداراب خاطرات روز 21/4/1367 خود را این گونه نقل میکنند.
حوادث و رویدادهای مورخه 21/4/67 در منطقه لشکر 21 حمزه مستقر در حمرین تا دهلران 21 تیر 1367 یادآور خاطره تلخ ناجوانمردی و خویی ددمنشانه و متجاوز کارانه دشمن بعثی و عمق کینه و نفرت آنها از یک سو و خیل شهدا و آزادگان و جانبازان نیروهای خودی که بیشتر آنها براثر کاربرد عوامل شیمیایی به مقدار وسیع در منطقه ارتفاعات حمرین، موسیان، فکه، رودخانهی دویرج، عینخوش به وقوع پیوست میباشد.
21/4/1367 طولانی ترین روز و مصیبتبارترین روز فراموش نشدنی در هشت سال دفاع مقدس است و در چنین روزی گویا تمامی جهان بر علیه ما بسیج شده بود و ظلم و ستمی که به ما روا شد قابل توجیه و بخشش نیست. آیت الله استاد شهید مرتضی مطهری می گوید: مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظمنی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن (فی سبیل الله) از آن استقبال کند و به حق نیروهای لشکر 21 حمزه به خاطر هدف مقدس خویش شهادت را پذیرا شدند.

برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , زبیدات
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمىشناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مىگيرند و گواهى مىدهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
جناب سرهنگ سعید قنبرزاده از بازماندگان عملیات 21/4/1367 از خاطره خود این روز گرم و سوزان خوزستان در تیر ماه این گونه میگوید: « ساعت شش صبح روز 21/04/1367 میباشد یعنی آتش تهیه از هوا و زمین چنان شروع شده بود که من تا این زمان مشابه آن را ندیده بود. سربازها داخل کانالهای رابطی که از قبل کنده بودیم آماده بودند. با سرعت تمام از سنگر استراحت خودم را به کانالها نزدیک سنگر رسانده و داخل کانالی که سرباز مخابرات بود رساندم و داخل کانال زمین گیر شدم. شدت آتش تهیه دشمن خیلی بالا بود. ساعتی مقاومت کرده بودیم که یک لحظه سرم را به لبه کانال نزدیک کردم که ببینم چه خبر است متوجه شدم که دشمن از بمب شیمیایی استفاده کرده است به دستهها اعلام خطر گاز کردیم و بچهها بلافاصله همه از ماسک ضد گاز استفاده کردند.
با سربازان گروهان از ساعت شش صبح تا نزدیکیهای ظهر داخل کانالها بودیم از طریق مرکز مخابرات گردان به صورت رمز گفته شد به نزد ما بیایید. آن تعداد از سربازها که در اطراف من بودند و به بیسیم چی گفتم از کانالها خارج و به پایین بیایند سربازان به پایین دسته دوم گروهان آمدند سنگر گرفتیم در این حین دیدم که یک تعداد از سرباز های ژاندارمری که از ما جلوتر بودند سربازانش با یک وضعیت آشفته در حال عقبآمدن به سمت ما بودند از آنها جویای اطلاع از خط مقدم شدیم گفتند که دشمن خط اول را شکسته و خیلیها را به اسارت برده و یا زخمی کردهاند. با چشم خود دیدیم که نیروهای پیاده عراقی در پناه تانکها و نفربرهای زرهی عراقی از خط مقدم خودی عبور کرده بودند و به پیشروی خود ادامه میدادند.
برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , شرهانی
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمى شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى گيرند و گواهى مى دهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
سرباز وظیفه فاضل ملكوتيخواه از روستای علون آباد خاطراتش را از عملیات 21/4/1367 دشمن این گونه تعريف میكند.
«بعد از دورهي دبيرستان و اخذ مدرك ديپلم، در سال 1365 به خدمت مقدس سربازي اعزام شدم و دورهي آموزشي را در پادگان دژبان مركز طي نمودم. پس از انجام دورهي آموزش، به پادگان حشتميه منتقل شدم و در آن جا حفاظت و نگهباني از اسراي عراقي را به مدت نُه ماه عهدهدار بودم. در سال 1366 به لشكر- 21 حمزه (سيدالشهدا) مستقر در منطقي عين خوشِ دشت عباس اعزام و پس از آن به گروهان 3 گردان – 102 تيپ - 4 كه در منطقهي عملياتي مستقر بود، منتقل شدم و حفاظت از مرزهاي كشور را عهدهدار شدم.
در تاريخ 21/4/67 توسط دشمن، تك گستردهاي در منطقه جنوب انجام شد. ساعت شش صبح بود كه صداي گرووپ، گرووپ توپخانهي دشمن در عالم خواب و بيداري شنيده ميشد. صداي برخورد و انفجار گلولههاي مختلف رفته رفته زياد ميشد.
من آن شب تا ساعت چهار صبح كه يگان در آمادهباش كامل بود، بيدار بودم. خسته بودم و بيخوابي شبانه چنان كلافهام كرده بود كه نميتوانستم چشمم را باز كنم. صداي هيجان زدهي نگهبان پاس آخر شنيده ميشد كه با هيجان زياد فرياد ميزد:
- «بلند شويد. بلند شويد! عراقيها دارند تك ميكنند.»
برچسبها: خاطرات , شهادت , اسارت , ارتفاعات حمرین
ادامه مطلب
سلام علیکم.
خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند: و (اى انسان) هرگز آنچه را كه بدان علم و اطمينان ندارى دنبال مكن كه چشم و گوش و دل همه مسئولند.و در آیه (11) سوره مائده میفرمایند: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمتى را كه خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد آن زمان كه جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بردارند)؛ اما خدا دست آنها را از شما باز داشت! از خدا بپرهيزيد! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند!
ترجمه آیتالله مکارم شیرازی
در حدود سیصد مطلب در سایت خود داشتم که بنا به دلایلی سایتها چند روزی بسته شد و بعد از باز شدن فقط هفت مطلب باز شد به یاری خدا دوباره شروع به نوشتن کردم.
سال گذشته خاطرات روزهای 21/4/1367، خوانندهی زیادی داشت ضمن اینکه استقبال خوبی شد چندین مورد تقدیر و تشکر داشتم و یک مورد هم کمی مشکل به وجود آورد.
از دیگر دوستانم خواستم خاطرات خود را بنویسند.
امیر سرتیپ پورداراب بیش اندازه لطف دارند خاطرهی بسیار عالی نوشتند تقدیم میشود،
جناب سرهنگ علی محمد ملکوتی خواه علاوه بر خاطرات خودش چندین خاطره از دوستانش گرفت که تقدیم شما میشود.
جناب سرهنگ قنبرزاده هم خاطرات را نوشت که انشاءالله مورد قبول واقع شود.
عزیزان خواننده که خاطرات مشابه دارند در صورت ارسال ممنون میشوم و از خاطرهی آنان استفاده خواهد شد.
خاطرات با عنوان یکمین خاطره، دومین خاطره ، سومین خاطره و ... انشاءالله به شرط حیات تقدیم خواهد شد.

شادی روح شهدای 21/4/1367 صلوات.
برچسبها: خاطرات شرهانی , اسارت , شهادت
