سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را سرباز اسلام و مطیع امر رهبری و فرماندهی معظم کل قوا قرار داده است و با سلام و صلوات بر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) و عرض ارادت به ساحت حاضرترین گوهر عالم هستی امام زمان (عج) ارواحنا لتراب مقدمالفدا، خدای هدایتگر در قرآن کریم در آیه آخر سوره عنکبوت میفرمایند:« و آن كسانى كه در راه دين ما [ از هر جهت و در حدّ توان] مخلصانه مجاهده مى كنند، به طور مسلّم ما آنها را با الهامات به طرق مختلف به طى كردن مدارج الهى به سوى راههاى خودمان هدايت خواهيم فرمود و محقّقاً خداوند آن بى همتا پشتيبانِ نيكوكرداران است.ترجمه خانم صفارزاده
جناب سرهنگ جعفری نحوه اسیر شدن خود و گردانش را از روز 28/5/1367 اینگونه نقل میکنند.
گردان ما قبل از عملیات 21/4/1367 پشت خط مقدم جبهه در منطقهی عملیاتی شرهانی – زبیدات به عنوان احتیاط تیپ 1 لشکر 21 حمزه مستقر شده بود. بعد از عملیات 21/4/1367 بود. از مرخصی آمده بودم سرحال و قبراق 24 ساعت با فرمانده گردان حاج مهدی با هم بودیم و ایشان به مرخصی رفت و مسئولیت را به من سپرد یک فانسقه و یک کلت کالیبر 45 به دستم داد و با خنده گفت:« اینها را تحویل عراقیها ندهی».
با دستور فرمانده لشکر 77 پیاده خراسان قرارشد روز 28/5/1367 همراه یگانهایی از ژاندارمری، خطوط خالی پدافندی در شمالغرب پاسگاه فکه را اشغال کنیم و این حرکت باید قبل از ساعت شش صبح روز 29/5/1367 یعنی با شروع آتشبس انجام میگرفت.

برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , لشکر 77 پیاده
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمى شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى گيرند و گواهى مى دهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
خاطرات 21/4/1367 ستوانیکم محمد مطواعی تقدیم به شما عزیزان خواننده انشاءالله مورد استفاده قرار گیرد.
در منطقهی عملیاتی جنوب در جلوی ارتفاعات حمرین در داخل خاک عراق در پشت چاههای نفتی شرهانی مستقر بودیم. عصر بیستم تیر 1367 با همدورهام ستوانیکم حمید رضا سرلکی رفتیم جلو و به گروهانها سری زدیم. در گروهان سوم بودیم که گلولهی توپ عراقی در عقب یگان شلیک شد و گلوله ترکشی نداشت دود غلیضی بلند شد من رو کردم به ستوان سعید قنبرزاده که در غیاب سپهوند فرمانده گروهان بود و گفتم آقا سعید نظرت چیست و این بندهی خدا گفت: به نظر من دشمن دارد ثبتتیر میکند. فرمانده گروهانها را در گروهان یکم جمع کرده و با آنها حسابی درد دل کردیم. با اینکه من به جای جناب سرگرد قرنی فرمانده گردان بودم؛ چون جناب سرلکی از من فهمیدهتر بود و از دانش بیشتری هم برخوردار بود. ایشان آخرین وضعیت را به عنوان رئیس رکن سوم گردان ابلاغ کرد در مقابل سوالات فرمانده گروهانها هر راه کاری که به نظرش میآمد را خیلی روشن و شفاف بیان میکرد.
به همه ابلاغ کردیم امشب آمادهباش صددرصد ابلاغ شده است بچهها مواضب باشید فرمانده گروهانها هم مطالبی گفتند که همه بهجا و حق بود! توی حرفها دو مطلب خیلی مهمتر از بقیه گفته شد که جز شرمندگی و سفید شدن موهای سر و صورت حاصلی برای من مسئول نداشت.

برچسبها: خاطرات , اسارت , شرهانی , زبیدات
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمىشناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مىگيرند و گواهى مىدهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده.
جناب سرهنگ سعید قنبرزاده از بازماندگان عملیات 21/4/1367 از خاطره خود این روز گرم و سوزان خوزستان در تیر ماه این گونه میگوید: « ساعت شش صبح روز 21/04/1367 میباشد یعنی آتش تهیه از هوا و زمین چنان شروع شده بود که من تا این زمان مشابه آن را ندیده بود. سربازها داخل کانالهای رابطی که از قبل کنده بودیم آماده بودند. با سرعت تمام از سنگر استراحت خودم را به کانالها نزدیک سنگر رسانده و داخل کانالی که سرباز مخابرات بود رساندم و داخل کانال زمین گیر شدم. شدت آتش تهیه دشمن خیلی بالا بود. ساعتی مقاومت کرده بودیم که یک لحظه سرم را به لبه کانال نزدیک کردم که ببینم چه خبر است متوجه شدم که دشمن از بمب شیمیایی استفاده کرده است به دستهها اعلام خطر گاز کردیم و بچهها بلافاصله همه از ماسک ضد گاز استفاده کردند.
با سربازان گروهان از ساعت شش صبح تا نزدیکیهای ظهر داخل کانالها بودیم از طریق مرکز مخابرات گردان به صورت رمز گفته شد به نزد ما بیایید. آن تعداد از سربازها که در اطراف من بودند و به بیسیم چی گفتم از کانالها خارج و به پایین بیایند سربازان به پایین دسته دوم گروهان آمدند سنگر گرفتیم در این حین دیدم که یک تعداد از سرباز های ژاندارمری که از ما جلوتر بودند سربازانش با یک وضعیت آشفته در حال عقبآمدن به سمت ما بودند از آنها جویای اطلاع از خط مقدم شدیم گفتند که دشمن خط اول را شکسته و خیلیها را به اسارت برده و یا زخمی کردهاند. با چشم خود دیدیم که نیروهای پیاده عراقی در پناه تانکها و نفربرهای زرهی عراقی از خط مقدم خودی عبور کرده بودند و به پیشروی خود ادامه میدادند.
برچسبها: خاطرات , اسارت , شهادت , شرهانی
ادامه مطلب
سلام علیکم.
حمد و سپاس بیشمار خداوندی که ما را نعمت عقل داده است. خداوند در قرآن در سورهی اسرا آیهی (36) میفرمایند « درباره آنچه نمى شناسى و بدان علم ندارى اظهار نظر نكن چرا كه گوش و چشم و قلب انسان در مؤاخذه و بازخواست الهى مورد پرسش قرار مى گيرند و گواهى مى دهند» ترجمهی خانم استاد صفارزاده
خاطرات جناب سرهنگ سعید قنبرزاده که از فرماندههان گروهان گردان 785 پیاده تیپ 1 لشکر 21 حمزه که خیلی دلسوز سرباز بود ایشان خاطرات روز 20/4/1367، خود را اینگونه نقل میکند. انشاءالله مفید باشد. در مورخه 20/4/1367، ساعت شش بعدازظهر جلوی سنگر نشسته بودم. ستوان رفیعی که افسر عامل گردان و همشهری بود نزد من آمد و گفت: افسر عاملیام من تمام شده و امروز تسویه حساب کردهام. فردا پسفردا به مرخصی اعزام میشوم، آمدم که امشب پیش شما باشم، سرگرم همین صحبتها بودیم که یک مرتبه صدای انفجاری در فاصلهی تقریبآ چهارصد تا پانصد متری دسته دوم گروهان ما به صدا درآمد. بلافاصله محل انفجار را نگاه کردیم متوجه شدیم که توسط توپخانهی دشمن یک گلولهی دودانگیز جهت گرفتن گرا زده شده در آن فاصله هیچ سنگری یا نفراتی ما نداشتیم و خوشبختانه کسی هم آسیب ندیده بود.
من به ستوان رفیعی گفتم:« الان حرکت کن و برو، مرخصی را به فردا پسفردا نینداز علت را جویا شد چون مدتی بود که افسر عامل گردان بود و هر ماه یک بار جهت پرداخت فوقالعادهی رزمندگان به منطقه میآمد آن موقع فوقالعاده کارکنان کادر و وظیفه را به صورت دستی پرداخت میکردند.
اطلاع کافی از وضعیت خط و منطقه نداشت ایشان عنوان کرد که من امشب پیش شما میمانم و انشاءالله که مشکلی پیش نخواهد آمد. با زدن این گلوله دودانگیز توسط دشمن من بلافاصله به مرکز گردان زنگ زدم و گفتم که فرمانده گردان را وصل کند تا با او صحبت کنم.
برچسبها: خاطرات , شرهانی , ارتفاعات حمرین , تانک سوخته
ادامه مطلب
